موموکو 2 # ته چاه

گاهی کاسه به ته چاه که می رسد ، آنجا مروارید است و فیروزه

موموکو 2 # ته چاه

گاهی کاسه به ته چاه که می رسد ، آنجا مروارید است و فیروزه

مصاحبه فارس با محقق داماد (نوه)

پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۸ ب.ظ

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، نوه مؤسس حوزه علمیه قم، فرزند آیت‌الله محقق داماد و داماد آیت‌الله میرزا هاشم آملی است و این بزرگان را ناظر بر اعمال خود می‌داند. می‌گوید هر کاری که می‌کنم و هر چیزی که می‌نویسم، با خود می‌اندیشم پدربزرگ و پدرم چه نظری دارند؟!

نوه آیت‌الله حائری یزدی و فرزند یکی از مراجع سنتی قم و همدوره امام خمینی(ره)، به شیوه علمای سنتی با جهان پیرامون مواجه می‌شود. او مردی که طعم فقر را در دوران طلبگی چشیده در عین حال آنقدر استعداد از خود نشان داده که در 25 سالگی به اجتهاد می‌رسد. این استعداد بعدها هم ادامه یافت و به دریافت درجه دکتری از دانشگاه لون بلژیک انجامید.

هنوز وقتی از علامه طباطبایی صحبت می‌کند، چشمانش خیس می‌شود. به بزرگی از آیت‌الله شهید مطهری یاد می‌کند و خود را شاگرد او می‌داند و معتقد است آیت‌الله مصباح یزدی در فلسفه اسلامی کم‌نظیر است.

غروب یکی از روزهای نیمه اول بهمن، برای مصاحبه با آیت‌الله دکتر مصطفی محقق داماد در محل برگزاری دروس خارج خود قرار گذاشتیم. آن روز هنوز شایعاتی مبنی بر حضور وی میان کاندیداهای ریاست جمهوری دوره یازدهم به گوش نرسیده بود، هر چند که پس از مطرح شدن این شایعات توسط اصلاح‌طلبان، آیت‌الله محقق داماد به شدت آن را تکذیب کرد و تأکید داشت وظیفه او در مقطع کنونی فقط و فقط تدریس است.

شما را به خواندن بخش اول از این مصاحبه دو ساعته و بدون سانسور دعوت می‌کنیم:

 

 

*به عنوان نخستین سؤال بفرمایید نوه مؤسس بزرگترین حوزه علمیه شیعی جهان بودن چه حسی دارد؟

ـ آن زمان که بچه بودم از خدا اینقدر نمی‌‌ترسیدم که از این موضوع می‌ترسیدم [با خنده] که مبادا خلافی مرتکب شوم، بگویند نوه آیت‌الله حائری خلافی مرتکب شده است! به محض اینکه ششم دبستان را تمام کردم، وارد حوزه علمیه قم شدم.

همیشه ملکه ذهنم این بود که من نوه مؤسس حوزه علمیه قم هستم و پدرم آیت‌الله محقق داماد است، کاری انجام ندهم که مورد سرزنش مردم قرار بگیرم و این ملکه نفسم شده بود تا امروز که 68 سال دارم و با شما صحبت می‌کنم، این حس با من همراه بوده است. هر مقاله‌ای که می‌نویسم نخست تصور جدم، پدرم و دایی‌های بزرگوارم در ذهنم است که آنان چه واکنشی نشان می‌دهند.

 

 

برخی طلاب دیر به دیر موی سرشان را می‌تراشیدند تا در هزینه‌ها صرفه‌جویی کنند، من این امکان را نداشتم و باید موی سرم را همیشه کوتاه نگه می‌داشتم تا نگویند نوه آیت‌‌الله حائری فوکول گذاشته است

 

آن زمان طلبه‌های جوان یک آزادی عمل‌هایی داشتند که من نداشتم، به طور مثال برخی طلاب گاهی دیر به دیر موی سرشان را می‌تراشیدند تا در هزینه‌ها صرفه‌جویی کنند، من این امکان را نداشتم و باید موی سرم را همیشه کوتاه نگه می‌داشتم تا نگویند نوه آیت‌‌الله حائری فوکول گذاشته است! طلاب در لباس آزاد بودند ولی از ما انتظار بود که لباس‌هایمان تمیز باشد البته انتظار لباس فاخر نداشتند اما لباس و کفش مندرس برای ما مصلحت نبود.

 

 

 

* تحصیل در حوزه علمیه را به سنت خانوادگی انتخاب کردید یا علاقه داشتید؟

ـ اولاً پدر من مرحوم آیت‌الله محقق داماد جزو اساتید درجه یک مرجعیت مکتب قم بود. درست است که مراجع فعلی آیت‌الله بروجردی را درک کردند اما درس ایشان بیشتر حالت تشریفاتی داشت.

دروس آموزشی حوزه علمیه قم آن موقع دو مرجع داشت: یکی پدر بنده و دیگری امام خمینی(ره). آقایان مراجعی که امروز هستند، بیشترشان شاگردان این دو بزرگوار هستند؛ آیت‌الله‌ مکارم شیرازی، آیت‌الله حاج‌آقا موسی شبیری زنجانی، آیت‌الله موسوی اردبیلی و بسیاری از فقهای دیگر از شاگردان مرحوم پدرم آیت‌الله سیدمحمد محقق داماد بودند، به جز آیت‌الله سبحانی که شاگرد امام خمینی بود.

علمای قم از جمله بیت ما با حکومت موضع منفی داشتند، حکومت ایران را نامشروع دانسته، رضاخان را ظالم تلقی می‌کردند

این در حالی است که ما در فضایی تربیت شدیم که علمای قم از جمله بیت ما با حکومت موضع منفی داشتند، حکومت ایران را نامشروع دانسته، رضاخان را ظالم تلقی می‌کردند. بسیاری از بزرگان معتقد بودند جد بزرگوارم آیت‌الله حائری یزدی از شدت ناراحتی‌ها به خاطر ظلم رضاخان و ماجرای کشف حجاب فوت کرده است.

پدرم برای من و دو برادرهایم (که یکی در قم تشریف دارند و از من بزرگتر و یکی دیگر کوچکتر است و به رحمت ایزدی پیوسته) شناسنامه نگرفته بود. معتقد بود شناسنامه دو خطر دارد: یکی اینکه؛ فرزندانم باید به سربازی بروند که لشکر نامشروع است. دوم؛ اگر شناسنامه بگیرم زمانی که بزرگ شدند به ادارات دولتی می‌روند و ادارات نیز مشروع نیستند. بدون شناسنامه به دبستان می‌رفتم آن زمان دبستان غیردولتی افرادی را که بدون شناسنامه بودند، ثبت‌نام می‌کردند اما نتوانستم امتحان نهایی را بگذرانم گفتند: شما شناسنامه ندارید از مدرسه بیرون آمدم و به حوزه رفتم من و برادرم خودمان اقدام کردیم و شناسنامه گرفتیم، امتحان ششم ابتدایی را متفرقه دادم، دیپلم متفرقه گرفتم و سال 1336 که دبستان ما تمام شد، وارد حوزه علمیه قم شدم.

 

 

 

وقتی که دبستان تمام شد پدرم گفت: اصرار ندارم به حوزه علمیه بروید اما من پولی ندارم به شما بدهم که درس جدید (یعنی دبیرستان ودانشگاه) بخوانید، نه توان مالی دارم و نه مجوز شرعی دارم! شما اختیار دارید یا دروس حوزوی یاد بگیرید یا اگر دوست ندارید طلبه شوید به یکی از بازاری‌ها می‌گویم بروید نزد او شاگردی کنید و شغلی یاد بگیرید تا کسب و کار کنید. البته پدر ما یک زرنگی‌های هم داشت، یک حاج میرزاعلی کاسب بازار بود، روبه‌روی مسجدی که پدرم امامت آن را برعهده داشت. پدرم می‌گفت: من به میرزا می‌سپارم بروید نزد او کسب و کاری یاد بگیرد اما اگر شاگردی مغازه را انتخاب کردید موظفید بروید برای حاجی نان بگیرد و صبحانه تهیه کنید، بعد دکان را تمیز کنید و ... پدرم چنان وظایف شاگردی را کاری سخت و سنگین برای ما تصویر می‌کرد که ما خود بخود از کار کردن در مغازه زده شدیم.

زمانی که امتحان شرح لمعه دادم، مرحوم آیت‌الله بروجردی نفرات اول را خواست و به دست مبارک خودشان یک 10 تومانی جایزه دادند که به پول آن زمان خیلی بود

به علت اینکه فقر بر خانه ما حاکم بود، شرایط زندگی بسیار دشوار بود. زمانی که آیت‌الله العظمی بروجردی مرجعیت قم را بر عهده داشت، پدر من یک استاد درجه یک قم بود اما درآمدهای بسیار محدودی داشت، از این جهت ناراحت بودیم که این زندگی به ما نان نمی‌رساند به این جهت که پدرمان را دیده بودیم که چه شرایطی قرار دارد و فکر می‌کردیم که برای ما نیز همین است کسب و کاری که پدرمان برای ما ترسیم می‌کرد حوزه علمیه رفتن برای ما اولی بود. بعد از مدت کوتاهی به حوزه آمدیم به دلیل اینکه تازه دبستان را پشت‌سر گذاشتم به سرعت در کلاس‌های درس خوش درخشیدم، بزرگان حوزه مرتب ما را تشویق می‌کردند و ما نیز به علت آقازاده بودن خیلی موقر رفتار می‌کردیم، آقایانی که در مدرسه فیضیه بودند اظهار احترام می‌کردند مثلاً هر جا که ما را می‌شناختند به دلیل آنکه نوه آیت‌الله حائری یزدی بودم خیلی احترام می‌کردند، چون هر کس آنجا بود از شاگردهای حاج‌آقا عبدالکریم حائری یزدی بود. زمانی که امتحان شرح لمعه دادم، مرحوم آیت‌الله بروجردی نفرات اول را خواست و به دست مبارک خودشان یک 10 تومانی جایزه دادند که به پول آن زمان خیلی بود!

به خاطر دارم آقای بروجردی آدم محتشمی بود و پولی که به عنوان جایزه می‌داد، نو بود، اما من برای تحصیل به آن پول نیاز داشتم و آن را خرج کردم.

 

 

 

 

در زمان ما کسانی که در قم خانه داشتند به آنها حجره نمی‌دادند و اولویت در حجره‌دادن با طلاب غیر قمی بود

 

* از همدوره‌‌ای‌ها یا هم‌حجره‌ای‌هایتان افرادی که امروز مشهور باشند و ما بشناسیم،‌ کسی هست؟

ـ من حجره نداشتم! یکی از تفاوت آقازادگی با دیگران همین بود. در زمان حاج عبدالکریم پسرش که دایی بزرگوار ما بود، زمانی که طلبه شده بود مرحوم پدرش یک حجره انتخاب کرده بود که مانند سایرین در کنار طلاب دیگر درس بخواند اما در زمان ما کسانی که در قم خانه داشتند به آنها حجره نمی‌دادند. طلبه‌ها آن زمان زیاد بودند و اولویت در حجره‌دادن با طلاب غیر قمی بود.

کسانی با من هم مباحثه و همدرس بودیم برخی آنها به رحمت ایزدی پیوستند هم‌درس و هم مباحثه من در ادبیات عرب، سیدی بود که امروز در یزد ساکن است به نام صدرالدین طباطبایی از علمای فعلی یزد. ما سیوطی و برخی دیگر از درس‌ها را با همدیگر مباحثه کردیم و هم‌درس بودیم. شیخ حسین فروغی با همدیگر مباحثه کردیم و بسیار بااستعداد بود. ایشان تا سطوح عالیه در قم بود بعد از قم به دانشکده حقوق رفت و دکتر حسین مهرپور شد مدتی در شورای نگهبان بود و در دیوان عالی کشور وفعلا رییس دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی است.

در درس مکاسب با سیدکاظم نورمفیدی هم‌بحث‌ بودم که اکنون امام جمعه و نماینده رهبری در استان گلستان است. ما بعد از دوران درس سطح به درس خارج هم که رفتیم بازهم به مباحثه ادامه دادیم تا وقتی ایشان در قم بودند بحث می‌کردیم.

یکی دیگر از هم مباحثه‌ها که سه نفری مباحثه می‌کردیم مرحوم آیت‌الله سیداحمد حق‌شناس و آیت‌الله غیاث‌الدین محمدی بود که امروز امام جمعه همدان است. در دوران درس خارج هم با سیدحسین مدرسی طباطبایی هم‌مباحثه بودیم که بعدها در لندن دکتر شد و امروز در پرینستون استاد بسیار عالی‌قدری است. یکی دیگر از هم مباحثه‌هایمان مرحوم آیت‌الله عبایی خراسانی بود. با آیت‌الله مجتهدی در اراک هم زمانی مباحثه می‌کردم.

 

 

 

* در فلسفه با چه کسانی هم مباحثه بودید؟

ـ من در قم بعد از مدت کوتاهی خودم مدرس شدم در عین اینکه سطوح عالیه را می‌خواندم سطوح پایین‌ را تدریس می‌کردم. بعد از مدتی ادبیات‌گوی مشهور قم شدم و مطول می‌گفتم؛ از طرفی دانشگاه تهران نیز تحصیل می‌کردم، اشعار فارسی زیادی از حفظ بودم ادبیات عرب را به صورت مقایسه‌ای درس می‌دادم اشعار حافظ و سعدی می‌خواندم که برای طلاب جاذبه داشت.

فلسفه را در قم نزد افراد مختلف رفتم و نپسندیدم، بعد از آن آیت‌الله جوادی آملی از تهران به قم آمدند و تدریس فلسفه را شروع کردند، مقداری فلسفه را نزد ایشان خواندم

حاشیه ملاعبدالله در منطق را نزد آقا سید اسدالله خراسانی خواندم، بعد در سال 1338 منطق منظومه را پیش استاد مصباح یزدی خواندم.

فلسفه را در قم نزد افراد مختلف رفتم و نپسندیدم، بعد از آن آیت‌الله جوادی آملی از تهران به قم آمدند و تدریس فلسفه را شروع کردند، مقداری فلسفه را نزد ایشان خواندم تا اینکه در سال 1345 خدمت استاد مرحوم مطهری سر سپردم و در قم  علامه طباطبایی تدریس می‌کردند و خدمت ایشان می‌رفتیم تا اواسط جلد سوم اسفار نزد علامه خواندم تا اینکه علامه سکته قلبی کردند و درس ایشان تعطیل شد.

بنابراین نزد علامه نتوانستم فلسفه را به طور کامل ادامه دهم، با معرفی علامه طباطبایی و همچنین تمجیدهای که پدرم از شهید مطهری کرد نزد ایشان درس خواندم. برنامه‌ای گذاشتم نزد آیت‌الله مطهری فلسفه را بخوانم تا اینکه یکی از استادهای فلسفه‌گوی حوزه علمیه قم شدم و استاد شرح منظومه  حکمت همزمان اصول مظفر،شرح‌لمعه در قم تدریس می‌کردم که جزو جلسه‌های گرم و به اصطلاح آبرومند قم بود و تا اینکه در سال 1360 به دعوت شورای عالی قضایی همکاری‌ام را با این سازمان برای تدوین قوانین آغاز کردم و کم کم از تدوین قوانین به سازمان بازرسی کل کشور منتقل شدم.

 

* چرا با وجود اینکه جزو مدرسان حوزه علمیه قم بودید، تحصیلات در دانشگاه را انتخاب کرد؟

ـ انتخاب دانشگاه به علت فقر خانواده نبود، بلکه علاقه‌مند بودم علوم جدید را نیز فرا بگیرم و بخوانم. بنده در دوره متفرقه، رشته‌های علمی (ریاضی) خواندم اما دیپلم علوم انسانی گرفتم. بعد از دیپلم، ازدواج کردم. من به این دلیل در کنکور شرکت کردم که به جوّ جدید آموزشی و علوم آشنا شوم اما اکثر افرادی که آن وقت به دانشگاه می‌آمدند صرفاً برای این بود که شغل اداری بگیرند.

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی فعلی که آن وقت‌ها ابراهیمی بود، پس از تحصیل در دانشگاه عمامه را برداشتند و شغل اداری گرفتند

همراه من عده زیادی تحصیلات دانشگاهی را انتخاب کردند که نخست مرحوم آقا سید ابراهیم شبیری زنجانی، پسر ‌آیت‌الله زنجانی هم‌دوره‌ام بود، ایشان دبیر شد. آقای دیگری به نام آل‌محمد از لباس روحانیت در آمد و وکیل دادگستری شد. دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی فعلی که آن وقت‌ها ابراهیمی بود، البته همدوره بنده نبودند امثال ایشان زیاد بودند که عمامه را برداشتند و شغل اداری گرفتند. اما من این گونه فکر نمی‌کردم، چون همه به من می‌گفتند حوزه متعلق به شماست و نباید آن را رها کنید (چون نوه مؤسس حوزه بودم) بنابراین دانشگاه را که تمام کردم به قم برگشتم و در قم ماندم و تدریس کردم. در واقع 1343 به دانشگاه آمدم و 1348 تحصیلات دانشگاهی را تمام کردم؛ دانشگاه که آمدم فرزند نداشتم، دانشگاه را که تمام کردم دو فرزند داشتم اما به دلیل اینکه مشغله پیدا کردم دوره دکتری را پایان نبردم.

 

واسطه ازدواج ما فردی بود که هم در درس آیت‌الله میرزا هاشم آملی و هم درس آیت‌الله محقق داماد (پدرم) شرکت می‌کرد و او «آیت‌الله جوادی آملی» بود

* شما با دختر آقای آیت‌الله میرزا هاشم آملی ازدواج کردید. ماجرای ازدواجتان را برای ما شرح می‌دهید؟

ـ آیت‌الله میرزا هاشم آملی سال 1340 به قم آمدند، آقای آملی با پدرم دوستی صمیمانه‌ای داشت. منزلی اجاره‌ای نزدیک منزل پدری من داشتند. پدر و مادرم شنیده بودند که ایشان یک دختر دارد. بر اثر رفت و آمد زیادی که پدرم با ایشان داشت در سال 1343 ازدواج ما اتفاق افتاد. واسطه ازدواج ما فردی بود که هم در درس آیت‌الله میرزا هاشم آملی و هم درس آیت‌الله محقق داماد (پدرم) شرکت می‌کرد و او آیت‌الله جوادی آملی بود.

آقای جوادی درس پدرم را تقریر می‌کرد، چه گفت‌و‌گویی میان آن‌ها انجام شد من در جریان نیستم. آن زمان قصد ازدواج نداشتم، ناگهان چنین صحبتی شده بود. نخستین کسی که مرا مطلع کرد، دایی بزرگم بود. دایی من مرحوم حاج آقا مرتضی حائری توصیه کردند که من تردید نکنم و قبول کنم. گفتم: من تصمیم داشتم که برای تحصیل به لبنان بروم.

 

 

 

* چرا لبنان؟ قصد رفتن به جبل عامل و بهره‌مندی از اساتید عاملی را داشتید؟

ـ خیر، خود بیروت، چون آن زمان آمریکا و اروپا مقصد نبود. قصد داشتم به دانشگاه بیروت بروم تا آنجا زبان عربی و انگلیسی را مانند زبان مادری صحبت کنم. آن زمان مجلات لبنانی العرفان را می‌خواندم ،شنیده بودم آنجا بورسیه می‌دهند و دیدم می‌توانم مستقل شوم و از پدرم پولی نگیرم.

به هر حال پدرم گفت مانعی ندارد به آقای حائری گفتم من فعلا تمایلی به ازدواج ندارم. برای ادامه تحصیل قصد دارم به لبنان بروم آقای حائری خیلی صریح الهجه بود گفت: «زن نگیری ضرر می‌کنی. ازدواج کن هرجا خواستی برو، ازدواج مانعت نمی‌شود!» در هر صورت مرا قانع کرد... آقا، جوادی آملی واسطه بود و خانم، دختر دایی بزرگم که عروس امام خمینی(ره) و همسر حاج آقا مصطفی به نام معصومه خانم بود.

بعد از ازدواج مرحوم آیت‌الله آملی پدر جدید برای من بود، به قدری با محبت و مهربان بود که نقش بسیاری در ساخته شدن علمی من داشت

بعد ازدواج فهمیدم حق با دایی‌ام بود. اگر آن زمان ازدواج نمی‌کردم راه زندگی من با اکنون فرق می‌کرد. بعد از ازدواج -بینی و بین‌الله- مرحوم آیت‌الله آملی پدر جدید برای من بود، به قدری با محبت و مهربان بود که نقش بسیاری در ساخته شدن علمی من داشت.

نخست خیلی مهربان و با محبت بود، پشت و پناه زندگی من بود من از ازدواجم خیلی راضی هستم. خانم خیلی همدل، همفکر و همسر واقعی هستند، در تلخی‌ها و شادی‌ها و مشورت‌های زندگی همراه واقعی من بوده‌اند. مشاور و مدیر خوب بوده و هست، در حال حاضر از نظر قوای جسمی کسالت دارد اما هنوز هم ذهن مدیریتی بسیار عالی دارد. ایشان همیشه در فعالیت‌های علمی من مشوق من بوده‌اند و اطمینان دارم که اگر ایشان نبودند من به همین مراحل علمی دست نمی‌یافتم.

 

همه برادرهای خانم من آن زمان حکم فرزندان من را داشتند... مقداری نقش برادر بزرگتر برادران لاریجانی را من داشتم و برای موفقیت همه برادران دعا می‌کنم

 

* حاج آقا جرأت می‌خواست با دختری ازدواج کنید که پنج برادر دارد...

ـ همه برادرهای خانم من آن زمان حکم فرزندان من را داشتند. در زمان ازدواج آقا باقر بسیار کوچک بود. علی آقا بچه بود تازه دبستان می‌رفت، آقا صادق هم هنوز به دبستان نمی‌رفت آقا فاضل دبستان می‌رفت. تقریباً همه برادر خانم‌ها نزد من درس خواندند، آقا جواد زبان انگلیسی را نزد من خوانده است، باقر لاریجانی که بعد از انقلاب فرهنگی تصمیم گرفت طلبه شود در کلاس عمومی درس فلسفه من شرکت می‌کرد. مقداری نقش برادر بزرگتر برادران لاریجانی را من داشتم و برای موفقیت همه برادران دعا می‌کنم.

 

اصلاح‌طلب‌های مصطلح امروز در دوره‌ای چپ بودند که من هیچ وقت با چپ سازگاری نداشته و ندارم

 

* اجازه دهید اندکی بحث را سیاسی کنیم! دیدگاه شما به اصلاح‌طلبان نزدیک‌تر است و دیدگاه برادر خانم‌هایتان به اصولگرایان. آیا در جلسات و مهمانی‌های خانوادگی به مشکل بر نمی‌خورید و جدل سیاسی پیش نمی‌آید؟

ـ واقعیت است که برادر خانم‌های بنده می‌دانند من فکرم اصلاح‌طلبی به معنای صحیح کلمه است نه به معنای حزبی آن. آنان می‌دانند که من عضو حزب کسی نیستم، هیچ وقت در هیچ حزبی نبوده‌ام. خودشان می‌دانند که از لحاظ فکری آنگونه نیست که صد در صد با اصولگرایان مخالف باشم، و نه صددرصد با اصلاح‌طلبان موافق. راست‌های سنتی به بنده احترام دارند و من هم برای آنان احترام قائلم. اصلاح‌طلب‌های مصطلح امروز در دوره‌ای چپ بودند که من هیچ وقت با چپ سازگاری نداشته و ندارم.

حتی قانون اساسی ما خالی از گرایش‌های چپ‌گرایانه نیست‌. قانون اساسی در مجلس خبرگانی نوشته شده که آیت‌الله طالقانی با مواضع اقتصادی خودش در آن عضو بوده است. به هرحال جوّ آن روز چنین بود، من از روز نخست انقلاب نسبت به مصادره‌ها معترض بودم و هنوز هم بر این نظرم که به هیچ وجه ملت ایران از این امر نه تنها سودی نبرد که زیان هم کرد.

 

 

 

* از چه نظر با چپ مخالف بودید؟

ـ گاهی اقدامات چپ اسلامی را از نظر اقتصادی منطبق با موازین شرعی و حقوقی نمی‌دانستم. من در قضیه بند «ج» همان موضعی را داشتم که مقام معظم رهبری داشتند (که آن زمان رئیس جمهور بودند) در آن زمان مخالف دیدگاه ایشان، میرحسین موسوی نخست وزیر و حتی هاشمی رفسنجانی بود.

 

من به عنوان اصلاح‌‌طلب حرفه‌ای شناخته نمی‌شوم. منظورم از حرفه‌ای یعنی جزء گروه نیستم. چون در ایران حزب رسمی وجود ندارد. حزب در ایران فعلی چیزی شبیه  «باند» است

من به عنوان اصلاح‌‌طلب حرفه‌ای شناخته نمی‌شوم. منظورم از حرفه‌ای یعنی جزء گروه نیستم. چون در ایران حزب رسمی وجود ندارد. حزب در ایران فعلی چیزی شبیه «باند» است، فرق حزب با باند این است که حزب مرامنامه دارد، اساسنامه دارد، معلوم است چه می‌خواهد و چه هدفی را دنبال می‌کند، در حالی که باند این طور نیست. برخی از افرادی که به اصلاح‌طلبی شهره‌اند به هیچ روی اصلاً نمی‌دانند که آزادی چیست! بعضی از آنان از دموکراسی و آزادی دم می‌زنند ولی نمی‌دانند چیست! من همیشه طرفدار تفکر آزاد، حقوق بشر، اسلام عقلانی، مهربان، معتدل و قانون‌گرا بوده و هستم.

فریادی که از بدو مسئولیت‌هایم یک ذره هم عوض نشده، قانون‌گرایی بوده و هنوز هم به همان معتقدم و راهی برای نجات کشور جز قانون‌گرایی نمی‌دانم.

 

زمانی که من رئیس سازمان بازرسی و آقای خاتمی وزیر ارشاد بود، بر سر قانون میانمان جدل شد... به نظر من قانون باید اجرا شود، با همین دیدگاه قانون‌گرایی با میرحسین موسوی درگیر شدیم

* از آقای رفسنجانی و میرحسین موسوی گفتید. درباره خاتمی چطور؟

ـ زمانی که من رئیس سازمان بازرسی و آقای خاتمی وزیر ارشاد بود، بر سر قانون میانمان جدل شد. بازرس فرستاده بودم برای بازرسی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،‌ خاتمی به من تلفن کرد که فلانی حالا دیگر برای من بازرس می‌فرستی؟! گفتم: بازرس فرستادم اگر خلاف قانون وجود دارد بررسی شود و شاید در وزارتخانه ارشاد اسلامی خلاف قانون صورت گرفته باشد و ان‌شاء‌الله نگرفته باشد. به ایشان عرض کردم به نظر من قانون باید اجرا شود. به موجب قانون تمام ارگان‌ها و سازمان‌ها باید بازرسی شوند.

با همین دیدگاه قانون‌گرایی با میرحسین موسوی درگیر شدیم. به خاطر دارم میرحسین موسوی به آقای موسوی اردبیلی گفت: آقای محقق داماد آمد کابینه را به هم پیچید! وقتی جلسه مشترک کابینه و شورای عالی قضائی تشکیل شد همه از من گله می‌کردند.

 

 

 

در هر صورت من شعارم اجرای قانون است. اگر این اصلاح‌طلبی است من اصلاح‌طلب هستم، به دلیل اینکه من طرفدار قانون هستم. من فکر نمی‌کنم آقایان معنی اصلاح‌طلبی را اجرای قانون بدانند؟! قانون اساسی باید اجرا شود.

 

معتقدم قوانین عادی که در مجلس تصویب و توسط شورای نگهبان تایید می‌شود باید اجرا شود

من معتقدم قوانین عادی که در مجلس تصویب و توسط شورای نگهبان تایید می‌شود باید اجرا شود. الان هم معتقدم نجات کشور اجرای قانون است، بنده می‌گویم اگر مرّ قانون اجرا شود، بسیاری از مشکلات کشور حل می‌شود.

ولی همه می‌دانند که یکی از دوستان دوران جوانی من آقای سیدمحمد خاتمی رئیس‌جمهور سابق بوده است، تقریباً از دوره‌ای که هر دو یک مو در صورت نداشتیم با هم دوست بودیم.

آقای خاتمی وقتی به قم آمد توسط پدر من معمم شد. ایشان با اینکه دو سال از من بزرگ‌تر است چون من زودتر از او طلبه شدم از نظر دروس حوزوی همدرس نبودیم. من بعد از گذراندن ششم ابتدایی به حوزه علیمه رفتم اما خاتمی بعد از دیپلم به حوزه علمیه آمد.

آقای خاتمی متولد 1322 است و من متولد 1324 هستم. ناطق نوری نیز متولد 1322 است. راستی یکی از دوستان دوران جوانی من آقای ناطق نوری است، خیلی با آقای ناطق دوست هستم. آقای خاتمی زمانی که کاندیدای ریاست جمهوری شد بعضی از من خواستند که برای آقای خاتمی اقدامی بکنم. همه می‌گفتند که تو که دوست جوانی آقای خاتمی هستی، انتظار از توست که برای او اقدام کنی. گفتم من، هم دوست آقای خاتمی هستم و هم دوست آقای ناطق، بنابراین نمی‌توانم دخالت کنم. به خاطر دارم مرحوم آقای صدوقی وقتی شنیدند، گفتند: حق با شماست! و جالب است بدانید که از بزرگواری آقای خاتمی هم همین بس که ایشان خودشان هم به رغم آن همه دوستی و مودت فیمابین از من هیچ توقعی نداشتند.

به هرحال آقایان لاریجانی‌ها می‌دانند که من دوست و رفیق قدیمی خاتمی بوده و هستم و ربطی به دوران دولتمردی ایشان ندارد.

 

یکی از موفقیت‌های من این بود که از مراجع درجه یک حوزه اجازه اجتهاد گرفتم. مطابق قانون آن زمان کسی که از مراجع درجه اجازه اجتهاد می‌گرفت از خدمت سربازی معاف دائم می‌شد

 * داشتید درباره دوران طلبگی می‌گفتید...

ـ بله، من و خاتمی در سال 1343 کنکور شرکت کردیم، هر دانشگاهی به صورت جداگانه آزمون برگزار می‌کرد. من به دانشگاه تهران آمدم. آقای خاتمی اصفهان قبول شد و همان دانشگاه را ترجیح داد و به اصفهان رفت، چون پدر مرحومش هم مدتی در اصفهان بوده‌اند. آن زمان من ازدواج کرده بودم. تا سال 1348 که دوره دانشگاهمان تمام شد و سرباز شدیم. طلبه‌هایی که دانشگاه می‌آمدند باید به سربازی می‌رفتند، آقای خاتمی سرباز شد.

یکی از موفقیت‌های من این بود که از مراجع درجه یک حوزه اجازه اجتهاد گرفتم. مطابق قانون آن زمان کسی که از مراجع درجه اجازه اجتهاد می‌گرفت از خدمت سربازی معاف دائم می‌شد و با این موضوع، من معاف دائم شدم. حتی با مدرک اجتهاد می‌توانستم بلافاصله استاد دانشگاه شوم که البته این کار را نکردم و به قم باز گشتم.

 

من همیشه با لباس روحانیت هستم، دانشگاه بلژیک هم با لباس رفتم

* پس چه شد که باز دانشگاه رفتید؟ مراد دوران دکتری خارج از کشور است

ـ دلم می‌خواست در دانشگاه معتبر خارج از کشور درس بخوانم، 1988 میلادی بود که من به داوری‌های لاهه رفت و آمد می‌کردم. دانشگاه «لُوِن» با لاهه نزدیک است، امتحان ورودی دادم با مصاحبه قبول شدم و در زبان فرانسه و انگلیسی امتحان دادم و برای گذراندن دکتری پذیرفته شدم.

* با لباس روحانیت رفتید؟

ـ بله، من همیشه با لباس هستم. دانشگاه بلژیک هم با لباس رفتم 7 سال طول کشید، 1995 دفاع کردم و با امتیاز عالی درجه دکتری گرفتم.

 

 

 

* چرا از مناصب دولتی کناره‌گیری کردید؟

ـ زمانی که کار بازرسی می‌کردم درس هم می‌دادم. تا الان یک روز هم کار تدریس را رها نکرده‌ام و حتی زمانی که رئیس سازمان بازرسی شدم در دانشگاه علوم قضایی تدریس می‌کردم. آرام آرام علاقه‌‌ام به تدریس بیشتر از کار اجرایی شد، تجربه سازمان بازرسی خیلی برایم مفید است، الان تسلطی که در حقوق مدنی و اصولا مسائل  حقوقی دارم، به حضورم در سازمان بازرسی کشور بر می‌گردد.


* معمولاً یک شبانه‌روز آیت‌الله محقق داماد به چه صورت می‌گذرد؟

ـ بناست راست بگوییم، اگر هم خواستیم بنابر مصلحتی راست را نگوییم، دروغ نباید گفت. برای اینکه معتقدم دروغ گفتن حرام است ولی همه راست‌ها را گفتن واجب نیست.

من خیلی بیشتر از یک نفر کار می‌کنم، در طول شبانه‌روز بیکار نیستم تا شنبه گذشته 7 ساعت در طول شبانه‌روز می‌خوابیدم. به علت بیماری پروستات نمی‌توانم یکسره بخوابم. البته جالب است بگویم پزشک به من توصیه کرد بیشتر از 7 ساعت هم نخوابم.

بعد از نماز صبح اولین کاری که می‌کنم قرآن می‌خوانم... معتقدم هر طلبه باید حداقل به لغات قرآن آشنا باشد

بعد از نماز صبح اولین کاری که می‌کنم قرآن می‌خوانم، البته نه صرفاً برای ثواب و اجر اخروی، بیشتر به دلیل اینکه از ادبیات قرآن لذت می‌برم و معتقدم کسی که معنی قرآن را بفهمد معجزه بودن آن را لمس می‌کند. دوم اینکه کم می‌خوانم تا به لغات قرآن مراجعه کنم و یادداشت می‌کنم و معتقدم هر طلبه باید حداقل به لغات قرآن آشنا باشد.

* مثل «مفردات راغب»؟ مگر قرار است تفسیر قرآن بنویسید و چاپ شود؟

ـ البته مفردات هم یکی از این کتاب‌های مرجع من است. راجع به تفسیر البته خیر.

اگر در روز ایمیلم را چک نکنم مانند این است که یک واجبی از من ساقط شده

پس از تلاوت قرآن، اندکی نرمش می‌کنم. نرمش کردنم معمولاً منظم نیست اما دکتر توصیه کرده انجام بدهم. سوم بدون فوت وقت ایمیلم را چک می‌کنم که اعتیاد عجیبی برای من شده است! اگر در روز ایمیلم را چک نکنم مانند این است که یک واجبی از من ساقط شده است! من معلمی جدی هستم، تمام تکالیفی را که دانشجویان می‌فرستند، می‌خوانم و پاسخ می‌دهم.

سپس صبحانه می‌خورم. یک مشت دوا هم می‌خورم که شامل کپاسیل و اقراص متعدد است [در این هنگام آیت‌الله محقق داماد از اینکه کلمه کپسول را تعمداً جمع مکسر عربی بسته، خنده‌اش می‌گیرد و ما را هم به خنده وا می‌دارد]

بعد از صبحانه روزهایی که ساعت 8 صبح کلاس دارم بلافاصله به دانشگاه می‌روم. روزهای شنبه کلاس نگرفتم برای اینکه که اگر مجالی دست داد و آخر هفته مسافرت یا قم رفتیم، دغدغه شنبه را نداشته باشیم و راحت بمانیم؛ ولی این موضوع یک بار هم پیش نیامده!

یکشنبه‌ها فرهنگستان علوم می‌روم، تا قبل از ساعت 10 شاید دیداری با دانشجویان داشته باشم، در غیر اینصورت هم که مطالعه می‌کنم. ساعت 10 جلسه شورای علوم فرهنگستان است، ساعت 12 هم جلسه گروهمان است به اتفاق دکتر دینانی، دکتر اعوانی و دکتر احمد احمدی که تا 2 بعدازظهر طول می‌کشد.

استخر را سعی می‌کنم ترک نشود و حدود 20 سال است که استخر می‌روم

روزهای شنبه و یکشنبه ساعت دو و نیم بعدازظهر به استخر می‌روم که معمولاً یک ساعت طول می‌کشد. استخر را سعی می‌کنم ترک نشود و حدود 20 سال است که استخر می‌روم.

 

در سال‌های اول انقلاب به اتفاق آقای ناطق نوری به تیراندازی رفتم، ایشان تیر در می‌کردند و من فقط می‌ترسیدم

* از آن سه ورزش مورد سفارش پیامبر(ص)، جز شنا آیا اهل تیراندازی هم هستید؟

ـ خیر. یک دفعه به اتفاق آقای ناطق نوری در سال‌های اول انقلاب به تیراندازی رفتم و ایشان تیر در می‌کردند و من فقط می‌ترسیدم! بعداً که رئیس بازرسی شدم یک کلت برای من آوردند همان ابتدا پس دادم، گفتم این دست من باشد خودم را به کشتن می‌دهم... [با خنده]

 

 

 

هیچ وقت حضور و غیاب نکردم و کمترین غایب در کلاس من است

* به نظر می‌رسد از آن استادهای سخت‌گیر هستید. روش تدریس شما چگونه است، آیا از پاورپوینت هم استفاده می‌کنید؟

ـ برای درسی که به دانشجویان می‌دهم اهمیت قایل هستم چگونه درس را بیان کنم. از قبل انقلاب که تدریس دارم تا به امروز هیچ زمانی فکر نکنم دیر به سر کلاس رفته باشم. همیشه به موقع سر کلاس رفتم. هیچ وقت حضور و غیاب نکردم و کمترین غایب در کلاس من است. به گونه‌ای درس می‌گفتم که خود دانشجویان حضور به هم می‌رسانند.

در دانشگاه شهید بهشتی فقط یک کلاس مجهز به نمایش اسلاید و پاوروپینت است که برای دفاع از پایان‌نامه‌هاست اما در دانشگاه شهید مطهری با پاورپوینت درس می‌دهم.

 

وارد کوپه قطار شدم دیدم همکوپه‌ها با پیجامه نشسته‌اند دارند پاسور بازی می‌کنند

* رابطه شما با ادبیات چگونه است؟ چون قبلا اشاره کردید اشعار زیادی از بر دارید...

ـ من شعرهای بسیاری از حفظ هستم. بگذارید خاطره‌ای در این‌باره برایتان بگویم.

در سال 1350 یا 51 برای منبر به شهرستان فریدون‌کنار از توابع استان مازندران دعوت شدم تا سخنرانی کنم. زمستان بود و رفتن از جاده هراز رفتن خطر داشت. در چنین مواقعی گاهی اوقات با هواپیما و گاهی با قطار می‌رفتم. آن زمان قطار به شاهی سابق (قائم‌شهر فعلی) می‌رفت و آنجا دوستان به دنبال من می‌آمدند. وارد کوپه قطار شدم دیدم همکوپه‌های من چند نفر مردند بعد از اینکه وارد کوپه شدند لباس رسمی را از تن درآوردند و با پیجامه نشستند، دیدم دارند پاسور بازی می‌کنند! من به همقطارانم گفتم: درست نیست که شما بازی کنید و من فقط شما را نگاه کنم (قطار ما درجه 2 شش صندلی بود و تخت‌خوابی نبود که استراحت کنم) آنها گفتند: به شما بازی را یاد می‌دهیم. گفتم: من آدم با استعدادی نیستم و نمی‌توانم به سرعت یاد بگیرم، یک بازی کنید که من بلد باشم. بعد پرسیدم شغل شما چیست؟ گفتند: ما دبیر ادبیات هستیم! گفتم: چه خوب، پس بیایید با هم مشاعره کنیم. با تعجب پرسیدند مگر شما شعر بلد هستید؟ (چون فکر نمی‌کردند یک روحانی اهل شعر هم باشد) گفتم: بله و پیشنهاد می‌کنم چند نفر شما یک طرف، من یک طرف و مشاعره کنیم! آن‌ها بعدها جزو رفقای من شدند و بعد از انقلاب در استان مازندران شغل‌های دولتی رده بالا گرفتند.

 

عرفان مولوی عرفان است اما شعرش جالب نیست

* شاعر مورد علاقه‌ شما کیست؟‌

ـ حافظ و سعدی. مولوی هم می‌خوانم، عرفان او عرفان است اما شعرش جالب نیست. من الان تفسیر قرآن در حکمت متعالیه در انجمن فلسفه تدریس می‌کنم. معمولاً در لابه‌لای آن اشعار حافظ و سعدی را می‌خوانم. در کتابی به نام «روشنگری دینی» هم که به تازگی منتشر کرده‌ام، بهره زیادی از اشعار حافظ و سعدی برده‌ام.

* تا به حال خودتان هم شعر گفته‌اید؟

ـ من تنها یک غزل گفتم و اخوانیات زیاد گفتم.

* رابطه‌تان با شعر معاصر و نیمایی چطور است؟‌

ـ به شعر معاصر علاقه‌مند نیستم، اما از شعرای معاصر تحت‌ تأثیر «مهدی حمیدی شیرازی» (ادیب، شاعر و مترجم 1293-1365) هستم، او به من خیلی علاقه داشت.

* شاعر و فیلسوف چه فرقی با هم دارند؟

ـ شعر ذوق است و شاعر چیزی نیاموخته. ذوق، درون شاعر است و با توجه به الهاماتی که به شاعر می‌شود، او شعر می‌گوید. شاعر خبری بیان نمی‌کند.

اما فیلسوف خبر می‌دهد و می‌گوید به این استدلال منطقی این ‌سخن را می‌گویم. عالم می‌گوید با توجه به این تجربه‌ای که من در آزمایشگاه کردم، فلان موضوع را می‌گویم. در حقیقت هم عالم و هم فیلسوف در حال گزارش دادن هستند.

* منظورتان از خبر «نبأ» که نیست؟! یعنی شعر از حکمت تهی است؟

ـ خیر. حکمت غیر از خبر است، فیلسوف می‌گوید عالم متغیر است، کل معتبر حادث است، پس در نتیجه کل عالم حادث است. این یک استنتاج منطقی است. براساس یک صغری و کبری، فیلسوف به این نتیجه رسیده است.

یا مثلا عالم می‌گوید: آب در حرارت 100 درجه جوش می‌آید. تا به او بگویند چرا؟ دلایل خود را توضیح می‌دهد. اما اگر کسی از ذوق درونی خود بگوید ذوق است و استدلال اثباتی ندارد.

مثلاً حافظ می‌گوید:

اگرچه عرض ادب پیش یار بی‌ادبی است / زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است

پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن / بسوخت دیده ز حسرت که این چه بوالعجبی است

همین مضمون را به گونه‌ای دیگر گفته است:

خوش است صحبت اگر یار یار من باشد / نه من بسوزم او شمع انجمن باشد

همای کومفکن سایه شرف هرگز / بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد

این ابیات از جایی خبر نمی‌دهد استنتاج منطقی ندارد و ذوق درونی است.

 

* از آنجایی که با اشعار عرفانی مولوی میانه خوبی دارید، آیا با علامه جعفری به عنوان شارح مثنوی حشر و نشر نداشتید؟

ـ من با علامه جعفری رفیق بودم اما ایشان فیلسوف برای ما آنگونه تجلی نکرد. مرد خوبی بود. دوست‌داشتنی بود.

 

قائل به حرمت موسیقی نیستم... آقای سراج گاهی به جلساتم می‌آید

* شعر ارتباط تنگاتنگی با ریتم و آهنگ دارد. با توجه به اینکه درجه اجتهاد دارید، آیا قائل به حرمت موسیقی هستید؟ یا موسیقی گوش می‌کنید...

ـ خیر، قائل به حرمت نیستم. با صدای محمدرضا شجریان و حسام‌الدین سراج خیلی مأنوس هستم و با آن‌ها دوستی دارم. آقای حسام‌الدین سراج گاهی به خانه ما می‌‌آید، در جلسات من می‌آید. چندین بار هم قبل از سخنان من ‌نواهای عاشورایی و محزون خواند که آخرین آن شب عاشورای پارسال بود. صدای قرآن شجریان به خصوص ربنای اول افطار جداً آهنگ قرآنی است به نوای ایرانی.

*آیا سینما هم می‌روید؟‌

ـ در عمرم سینما نرفتم!

 

قضیه قطام در سریال امام علی(ع) دروغ بود... علی(ع) را جز خود دین نمی‌تواند بکشد

*رابطه‌تان با تلویزیون چطور است؟ سریال‌های تاریخی-مذهبی را دنبال نمی‌کنید؟‌

ـ این نقص در من است. خیلی اهل فیلم نیستم، مجموعه‌های تلویزیونی مانند «سربداران»، «سلطان و شبان» و «دلیران تنگستان» را دیدم و خوشم آمد. از فیلم‌های تاریخی هم هیتلر و گاندی را دیدم.

سریال‌های مذهبی، مانند امام علی(ع) را دیدم، قضیه قطام دروغ بود. من عقیده ندارم حضرت علی(ع) را سکس بکشد! علی را دین احمقانه ابن‌ملجم می‌کشد. ابن‌ملجم مرد بزرگی بود و اعتقاد غلط دینی او را به این حماقت‌ وشقاوت رساند. علی(ع) را جز خود دین نمی‌تواند بکشد.‌

مجموعه تلویزیونی ملاصدرا را نیز دیدم و در یکی از نوشته‌هایم ازآن نقل کردم. در سربداران نیز یک دیالوگی بود که نقل کردم یکی این بود شاه از «شیخ باشتین» ملقب به قاضی شارح (احتمالا نامش را از شریح قاضی وام گرفته‌اند) پرسید: این مسئله از نظر شرعی چگونه می‌شود؟ گفت: قربان دایره شرع انور وسیع است تا امیر چه خواهد؟! دیدم این دیالوگ برای من خیلی پیام دارد و حکیمانه است. سریال امام رضا(ع) را نیز دیدم.

سریال ملاصدرا خیلی برایم جالب بود که یک فرد عامی با ساطوری به داخل کاروانسرا دوید، گفت: شنیدم ملاصدرا به این کاروانسرا آمده است. ملاصدرا خودش پیش آمد و درحالی مرد عامی او را نمی شناخت گفت: با او چه کار داری؟ مرد جواب داد می‌خواهم ملا را بکشم! ملا گفت:‌ مگر چه کار کرده؟ مرد ساطورش را بالاتر برد و گفت: مگر نمی‌دانید که ملاصدرا قائل به وحدت واجب‌الوجود است؟! [در اینجا صدای خنده ما و آقای دکتر بلند شد]

 

 

 

مارمولک یکی از بهترین فیلم‌های بود که به نقد روحانیت می‌پرداخت

* فیلم «مارمولک» را چطور؟ ندیدید؟

ـ من مارمولک را کامل ندیدم و چند قسمت آن را در یک کلیپی دیدم، خیلی خوشم آمد به عقیده من یکی از بهترین فیلم‌های بود که به نقد روحانیت می‌پرداخت. اگر زمان خودش پخش می‌شد، مهمترین خدمت به روحانیت بود، چرا که نشان می‌داد تمام مفاسد زیر سر مردمی است که بدون تحقیق و دانستن پیشینه و رزومه آقای خطیب، پای منبرش می‌نشیند و گفتار و کردار او را پای دین و خدا می‌گذارند! مارمولک نشان می‌داد مردمی که پای منبر نشسته‌اند، چه وظیفه‌ای دارند.

فیلم «جدایی نادر از سیمین» را هم دیدم، پیامی که من گرفتم این است که نخست بگوییم هدف انبیاء «اخلاق» است و عمل به شریعت، مقدمه تربیت است. این فیلم نشان می‌داد کج‌اندیشی دینی خطر دارد و چقدر عدم رعایت اخلاق انسان را به بدبختی می‌کشاند. آن خانم ظاهراً متدین دروغ گفت و بدون اجازه شوهر در خارج از منزل کار می‌کرد. امّا زمانی که می‌خواست به پیرمرد دست بزند، از دفتر مراجع پرسید، فکر می‌کرد فقط این کار حرام است، در صورتی که دروغ هم حرام است. دروغ حلال می‌شود و خیلی چیزها حرام می‌شود؛ این خطری است که در جامعه‌ پیش می‌آید و دردی است که خیلی از افراد داشتند.

 

در فضای شلوغ عمومی گاهی ممکن است به دلیل اینکه لباس روحانیت بر تن داریم، با مشکل روبرو شوم

* اهل تفریح هم هستید؟

ـ شنا را که گفتم اما غالباً تفریح ما در این سن و سال، دور هم نشستن و گفت‌وگو کردن است. یادم می‌آید با آیت‌الله نورمفیدی در بهار به کوه می‌رفتیم و صحبت می‌کردیم. یادم می‌آید خیلی قبل‌تر هم مرحوم مطهری کسالتی داشتند و برای بهبود آن با هم بیرون شهر می‌رفتیم و قدم می‌زدیم.

آن زمانی که پای سالمی داشتیم گاهی اوقات با دکتر دینانی به بیرون شهر می‌‌رفتیم و قدم می‌زدیم، آن وقت‌ها گاهی به سمت فشم می‌رفتیم اما الان به دو دلیل نمی‌روم: یکی اینکه مثل گذشته پای رفتن ندارم و دیگر اینکه جایی که خلوت باشد کمتر وجود دارد. در فضای شلوغ عمومی گاهی ممکن است به دلیل اینکه لباس روحانیت بر تن داریم، با مشکل روبرو شوم. بنابراین اگر هوس پیاده‌روی کنم، در محوطه مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی [نزدیک دارآباد] قدم می‌زنم.

 

 

 

* برخی اسامی را بدون تقدم و تأخر زمانی برای شما بیان می‌کنیم، لطفاً نظر خود یا هر آنچه به ذهنتان می‌رسد، ‌بیان کنید.

علامه طباطبایی:

ـ اجازه بدهید خاطرات شخصی‌ خودم را بگویم. من مدتی نزد علامه درس خواندم و به دلیل اینکه دختردایی من که ـ دختر آیت‌الله حاج مرتضی حائری است ـ با فرزند علامه ازدواج کرد و با ایشان فامیل شدیم. مطلب دوم این بود که وقتی جرقه‌های انقلاب در سال 1342 شروع شد، پدر من و آقای حائری اصرار داشتند که علما تک تک اعلامیه ننویسند و اطلاعیه‌ها دسته‌جمعی امضا شود.

به دلیل اینکه ماشین‌نویسی بلد بودم، اطلاعیه‌های علمای قم قبل از انقلاب را من تایپ می‌کردم

به خاطر دارم آیت‌الله محقق داماد، علامه طباطبایی،‌ آیت‌الله زنجانی، آیت‌الله میرزا هاشم‌ آملی لاریجانی و آیت‌الله حائری اطلاعیه را با هم امضا می‌کردند من به دلیل اینکه ماشین‌نویسی بلد بودم، بنابراین اطلاعیه را تایپ می‌کردم و به منزل علامه می‌بردم تا ایشان و دیگران امضا کنند. این کارها به دست من بود و علما دسته‌جمعی اطلاعیه می‌دادند تا وقتی که برخی از آن‌ها رحلت کردند.

* طیف سنتی حوزه علمیه منظور شماست؟

بله طیف سنتی حوزه علمیه، اواخر عمر علامه طباطبایی ارتباط من با ایشان نزدیک‌تر شد، علامه ابتدا در قم خانه نداشت و پس از فروش زمین خود در تبریز موفق به خرید خانه‌ای در قم شد. (پس از رحلت علامه، این خانه با واسطه‌گری بنده توسط آیت‌الله سبحانی خریداری شد و اکنون دارالقرآن است)

منزلی که علامه طباطبایی(ره) خرید، در همسایگی منزل بنده بود و من گهگاه نقش فرزند ایشان را داشت و اگر کاری بود از طرف دختردایی به من منتقل می‌شد. مثلاً دو جریان است که هیچکس نمی‌داند و برای شما عرض می‌کنم.

آیت‌الله مطهری از تهران به من زنگ زدند و گفتند شاه به پیشنهاد برخی تصمیم گرفته به دو نفر، یکی علامه طباطبایی در قم و دیگری حاج میرزا رحیم ارباب در اصفهان، دکترای افتخاری بدهد، تا مقدمات تأسیس یک دانشگاه اسلامی را به ریاست علامه فراهم کند. آقای مطهری به من گفت: شما بروید به علامه طباطبایی بگویید مصلحت نیست قبول کنید.

من آمدم خدمت علامه. خاطرم نیست منزل ایشان آن زمان تلفن نداشت یا بیان این موضوع مصلحت نبود یا شایدم هم منظور آیت‌الله مطهری این بود که بروم علامه را قانع کنم که دکتری افتخاری را نپذیرند.

در هر صورت خدمت علامه آمدم ماجرا را به آقای طباطبایی گفتم، ایشان گفت: اگر آقای مطهری مصلحت نمی‌بینند، چشم! شما بگویید حالا من چه کنم؟ گفتم: به نظرم شما از منزل خارج شوید و مسافرت کنید. ایشان از قم به تهران رفتند. آقایان آمدند، هر چه در زدند، کسی خانه علامه طباطبایی نبود که در را باز کند و بالتبع، دکترای افتخاری هم به ایشان داده نشد. بعدها عده‌ای به دروغ گفتند که علامه دکترای افتخاری از شاه دریافت کرد که این کذب محض است!

من خدمت علامه فلسفه ‌خواندم که متأسفانه به علت کسالت نتوانستند تدریس را ادامه بدهند. زمانی که در قم منظومه می‌گفتم، مرحوم آیت‌الله مطهری به من گفتند که علامه طباطبایی مایلند که تا وقتی در حیات هستند این دو کتابی که برای تدریس فلسفه نوشتند (بدایة الحکمة و نهایة الحکمة) در زمان خودشان درس داده شود که اگر نقایصی است برطرف شود. من یادم می‌آید یک دوره تدریس بدایه را شروع کردم و جاهایی عبارات اجمال داشت، چون منزلم نزدیک منزل علامه بود خدمت ایشان می‌رفتم و مطرح می‌کردم و ایشان برخی جاها را توضیح و شاید تغییر می‌دادند.

خاطره دیگری که از علامه دارم و بیان آن برای جوانان مفید است. این خاطره را قبلا جای دیگری نگفته و ننوشته‌ام:

علامه طباطبایی مقیّد بودند که هر هفته عصر جمعه سر مزار خانمشان بروند

بعد از ظهر یکی از جمعه‌های زمستان سال 53 یا 54 بود. سر کوچه آمدم دیدم علامه طباطبایی عصا زنان از منزل خارج شدند. بیرون هوا بسیار سرد بود چون قم کویری است در زمستان هوا بسیار سرد می‌شود و سرمایش سوز عجیبی دارد. از آنجایی که در مواجهه با بزرگان فرصت را باید غنیمت بشماریم، من یک سؤال از علامه کردم و همراه ایشان راه افتادم. بعد پرسیدم: آقا کجا تشریف می‌روید؟ علامه که از پل حجتیه در حال عبور بود، گفت: به قبرستان حاج شیخ عبدالکریم برای فاتحه‌خوانی مزار همسرم می‌روم، (علامه مقیّد بودند که هر هفته عصر جمعه سر مزار خانمشان بروند) گفتم اجازه بدهید من هم با شما بیایم. به مزار که رسیدیم ایشان فاتحه‌ای خواند و بعد شروع به قرائت قرآن کردند، من هم شروع به قرائت قرآن کردم. قرائت که تمام شد، موقع برگشت به علامه گفتم: حاج آقا در این سرما برای سلامتی شما مصلحت نیست از خانه بیرون بیایید، هر زمان هوا خوب بود برای فاتحه‌خوانی بروید. علامه با همان لهجه زیبای ترکی خود فرمودند: «انس است دیگر، انس است...» [بیان این خاطره با اشک‌های آیت‌الله محقق داماد همراه شد]

 

 

 

ابن عربی:

ـ ابن عربی از چهره‌های بزرگ اسلامی است. ممکن است من حرف کسی را قبول نداشته باشم امّا نمی‌توانم بزرگی او را منکر شوم. مشکل آثار ابن عربی این است انتساب قطعی و غیر قطعی آن‌ها مشخص نیست. بسیاری از سخنان مشکل‌داری که از ابن‌عربی نقل می‌کنند در آثار اصلی او وجود ندارد. به نظرتان امام خمینی(ره) که از ابن عربی در نامه به گورباچوف نام برد، آیا با تمام سخنان ابن عربی موافق است؟ ایشان حتماً با برخی از سخنان ابن عربی مخالف است اما نمی‌‌توان بزرگی ابن عربی را منکر شد.

 

جدا کردن عقل و دین را نمی‌فهمم تا بتوانم مخالف یا موافق «تفکیکی‌ها» باشم

*رابطه‌تان با پیروان مکتب تفکیک یا نوتفکیکی‌ها چگونه است؟

ـ من اصلاً سخنان تفکیکی‌ها را نمی‌فهم! مگر می‌شود دین را از عقل جدا کرد؟! جدا کردن عقل و دین را نمی‌فهمم تا بتوانم مخالف یا موافق باشم. اصلاً دین بدون عقل، نداشتنش بهتر است! خود ائمه و قرآن، امت را به سمت عقلانیت سوق دادند. دین بدون عقلانیت گاهی جهل مرکب است. کتابی تحت عنوان «فاجعه جهل مقدس» در دست چاپ دارم که عنوان یکی سخنرانی‌هایم در شب عاشوراست و در آن مفصل این موضوع را بسط داده‌ام.

 

امیرکبیر:

امیرکبیر در زمان خودش مرد بزرگ و بنیانگذاری بود. ولی اعتقاد ندارم روش امیرکبیر در جامعه کنونی ما کاربرد داشته باشد. امیرکبیر به آزادی و دموکراسی معتقد نبود، در زمان امیرکبیر آباد کردن کشور جز با دیکتاتوری امکان نداشت اما امروز با توجه به تحولی که برای بشریت پیش آمده، معتقدم تنها راه آباد کردن کشور «قانون» است. در زمان آقای رفسنجانی ایشان ملقب به «سردار سازندگی» شد. بنده معتقد بودم که آقای رفسنجانی یک خشت بالای خشت نمی‌گذاشت، بهتر بود به جای آن قانون‌گرایی را نهادینه می‌کرد. مردم خودشان کشور را آباد می‌کردند.

 

با روش رضاخانی و امیرکبیری کاری پیش نمی‌رود، روشی جز قانون اکنون موفقیت‌آمیز نیست

رضاخان (از این جهت می‌پرسیم که عده‌ای معتقدند امروز نیاز به یک رضاخان مسلمان داریم):

همیشه همین گونه است که اگر در کشور بی‌نظمی و عدم امنیت رخ دهد مردم به دنبال دیکتاتور می‌گردند. به عقیده من دیگر زمانی نیست که دیکتاتورها بتوانند در کشور کاری بکند. با روش رضاخانی و امیرکبیری کاری پیش نمی‌رود، روشی جز قانون اکنون موفقیت‌آمیز نیست.

 

حرف‌های سید احمد فردید را مانند تفکیکی‌ها نمی‌توانم بفهمم

سید احمد فردید:

ـ حرف‌های سید احمد فردید را مانند تفکیکی‌ها نمی‌توانم بفهمم، اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید. او را نشناختم، البته سید احمد فردید با من خیلی مأنوس بود، گاهی اوقات 2 ساعت باهم تلفنی حرف می‌زدیم اما حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم.

علی شریعتی:

ـ علی شریعتی خطیب خوبی بود اما مکتب عقلانی نداشت.

* تفاوت شریعتی با مرحوم فلسفی چه بود؟

ـ فلسفی و شریعتی هر دو خطیب بودند. شریعتی چون جامعه‌شناسی خوانده بود موفق می‌شد که دست روی نقطه‌ای بگذارد که نسل جوان را تحریک کند. او می‌خواست خدمت کند زیرا دنیای آن زمان دنیای ایده‌آلیست بود. شریعتی توانست نسل جوان را از چپ غیر مارکسیستی نجات بدهد اما متأسفانه به طرف عقلانیت نبرد.

سید حسین نصر:

ـ خدمات زیادی به عرفان اسلامی کرده است، خوش قلم و خوش بیان است. تاریخ فلسفه اسلامی را می‌داند. متدین است و درد اسلام و عرفان اسلامی دارد. اما ای کاش این سید بزرگوار همه وقتش را در همین امر صرف می‌کرد و به کار سیاسی در آن زمان نمی‌پرداخت.

* اینکه گفتید «تاریخ فلسفه اسلامی را می‌داند» یعنی با فلسفه اسلامی عمیقاً آشنا نیست؟

ـ فلسفه اسلامی ژرف است و باید سال‌ها استاد دید. ایشان مدتی اساتیدی را درک کرده‌اند ولی نمی‌توان گفت همه عمرشان را در یادگیری فلسفه اسلامی صرف کرده‌اند. انصافا قلم و بیان کم‌نظیری دارند.

 

استاد دینانی اخیراً عصبانی شده و نمی‌توان با او مباحثه کرد

غلامحسین ابراهیم دینانی:

ایشان و اساتید دیگر مانند رضا داوری اردکانی، غلامرضا اعوانی، کریم مجتهدی، عزت‌‌الله فولادوند و دکتر معصومی، دوستانی هستند که با آن‌ها مراوده دارم و معمولا در جلسات علمی و کاری با همدیگر شرکت می‌کنیم. معصومی در هوش و ذکاوت کم‌نظیر و دینانی انصافا خوش‌فهم و خوش‌قریحه است. اخیراً عصبانی شده و نمی‌توان با او مباحثه کرد، او را دوست دارم و برایش احترام قائلم.

علی‌اکبر رشاد چطور؟

ـ اطلاعی از سوابق تحصیلی ایشان ندارم.

 

آیت‌الله جوادی آملی جامع معقول و منقول است... آیت‌الله حسن‌زاده آملی انبانی از اطلاعات است

حضرات آیات جوادی آملی و حسن‌زاده آملی:

ـ آیت‌الله جوادی آملی در حد خودش کم‌نظیر است. به دلیل اینکه جامع معقول و منقول است. قرآن، فلسفه، عرفان، فقه و اصول می‌داند. در متون فلسفی خیلی زحمت کشیده است. متخصص متون فلسفی است. تخصص در متون به نظر من یک نقطه قوت است، من متن‌گو هستم، الان من نیز در مدرسه شهید مطهری شواهد الربوبیه را مطابق متن تدریس می‌کنم. عده‌ای با متن مخالف هستند.

آیت‌الله حسن‌زاده مرد کم نظیری است، انبانی از اطلاعات است، در تألیف تقویم نیز دست دارند. متون قدما را تحقیق کرده‌اند.

آیت‌الله مصباح یزدی:

استادی با سابقه در فلسفه اسلامی است. فلسفه را به خوبی تدریس کرده‌اند. ولی دو استاد فلسفه که روی من خیلی تأثیر گذاشتند، علامه مطهری و آقای حائری یزدی است که فلسفه را خوب فهم کردند.

* بیژن عبدالکریمی در جدل عبدالکریم سروش با دکتر داوری اردکانی مقاله‌ای نوشت و در آن مقاله، شهید مطهری را متکلم دانست نه فیلسوف،‌ نظر شما چیست؟

ـ البته آقای عبد‌الکریمی مقاله بسیار خوبی نوشت امّا حیف بود که در مورد آقای مطهری اینگونه سخن بگوید. البته منظور اصلی عبد‌الکریمی این بود که اسلام فلسفه ندارد و بر این اعتقاد است هرکس درد دین دارد، متکلم است. او معتقد است فلسفه را افرادی دارند که درد دین نداشته باشند!

 

 

 

* برای افرادی که به فلسفه علاقمند هستند و قصد دارند با فلسفه آشنا شوند، چه کتابی را پیشنهاد می‌کنید؟

ـ برای آشنایی با فلسفه کتاب شهید مطهری به نام «آشنایی با فلسفه اسلامی» کتاب خوبی است.

* «آموزش فلسفه» آیت‌الله مصباح چطور؟

ـ آن هم کتاب خوبی است اما آقای مصباح در کتاب خود نظرات شخصی را دخالت داده که کار فراگیری را پیچیده کرده است.

* پس برای مراحل بعد از مقدمات مناسب است؟

ـ در مراحل بعدی هم شرح منظومه آقای مطهری کتاب خوبی است و آن را معرفی می‌کنم.

* به عنوان آخرین سؤال، اخیراً برخی از سایت‌ها و روزنامه‌ها شما را بهترین نامزد برای انتخابات ریاست جمهوری دانسته‌اند، آیا تایید می‌کنید؟

ـ بر اساس مبانی فقهی خودم در حال حاضر برای خود وظیفه‌ای شرعی به جز تدریس چیزی نمی‌دانم. البته از حسن ظن گرامیان نیز سپاسگزارم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۱۷
محسن مطلبی کربکندی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی