موموکو 2 # ته چاه

گاهی کاسه به ته چاه که می رسد ، آنجا مروارید است و فیروزه

موموکو 2 # ته چاه

گاهی کاسه به ته چاه که می رسد ، آنجا مروارید است و فیروزه

۳۶ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

*وضعیت سیاسی کشور را در سال پایانی عمر دولت چطور ارزیابی می‌کنید؟

من تصور می‌کنم ما نباید خود را محدود و منحصر به بحث های روز مربوط به اصلاح طلبی و اصولگرایی کنیم. بلکه باید عملکردها را ارزیابی کرد؛ چرا که یکی از مشکلات موجود، نبود حزب در کشور است و همین نبود حزب باعث می شود شرایط کشور به گونه ای باشد که همیشه یکی دو ماه  قبل از انتخابات جریانی در زمان انتخابات شکل بگیرد و تا چند هفته بعد از انتخابات نیز ادامه داشته و بعد پایان می‌گیرد.

*تحلیل شما از دلیل وجود این شرایط در فضای سیاسی کشور چیست؟

درصد بالایی از مردم بسیاری از نمایندگان منتخب خود را نمیشناسند. حتی اگر الان از آنها بپرسیم به چه کسانی رای دادید نمیتوانند اسم همه آنها را دوباره بنویسند. همه می آیند رای میدهند که گروه دیگر سرکار نیاید.

علت اصلی شکل گیری این جریان ها نیز نبود پایگاه و فعالیت حزبی در کشور و نبود فضایی برای ارایه نظرات است. آقایان خاتمی، احمدی‌نژاد و حتی روحانی همگی در دوره زمانی کوتاهی پیش از انتخابات مورد اقبال قرار گرفته و رای آوردند. اگر با دقت نگاه کنیم، انتخابات مجلس نیز به همین نحو است و در انتخابات ۷ اسفند این موضوع کاملا مشهود بود. من به جرات می‌گویم درصد بالایی از مردم بسیاری از نمایندگان منتخب را نمی‌شناسند و حتی اگر الان از آنها بپرسیم به چه کسانی رای دادید، نمی‌توانند اسم همه نمایندگان خود را ببرند یا دوباره آن اسامی را بنویسند.

در عین حال افرادی با نظرات یکسان 

تنها راه نجات کشور و حل مشکلات، آزادی بیان، آزادی رسانه‌ها و برداشته شدن خط قرمزها است. با این روش استحکام نظام و اعتماد مردم به آن بیشتر میشود. چرا مسئولین برای برگزاری کرسی آزاداندیشی به دانشگاه ها نمی‌روند؟ چون جوابی برای سوالات جوانان ندارند.
در دوره های مختلف مجلس با عنوان های متفاوتی کاندیدا شدند. مثلا در دوره ای با عنوان آبادگران، دور دیگر اصولگرایان و یا با عنوان تحول خواه در انتخابات شرکت کردند در حالی که گروه و افراد مشخصی هستند. این تغییرات عنوانی نشان می‌دهد آن پایگاه قوی حزبی وجود ندارد.

نکته مورد توجه دیگر این است که هنوز تعریف درستی از اصولگرایی و اصلاح طلبی وجود ندارد و تمام تعاریف کلی هستند، بنابراین در همین جریان ها نیز در حوزه های مختلف اقتصادی و سیاسی اختلاف نظراتی با یکدیگر دارند. این موضوع باعث شده تصمیماتی که در مقاطع مختلف گرفته می‌شود تصمیمات سنجیده و عمیقی نباشد و اکثر حرکات در کشور سینوسی است. به عنوان مثال در جریان اصولگرایی در مقاطع مختلف بنا بوده در انتخابات ها با یکدیگر اتفاق نظر داشته باشند، اما در عرصه عمل دیدیم چند کاندیدا وارد میدان شده و هر کدام نظرات و دیدگاه های متفاوتی با دیگری داشته اند و این نشان می‌دهد در این گروه اتحاد و اتفاق نظری که خود مدعی آن هستند، وجود ندارد. از طرفی وقتی عملکردشان را در دورانی که  دولت و مجلس را در اختیار داشتند ارزیابی می‌کنیم می‌بینیم عملکرد موفقی هم نداشتند و با توجه به امکاناتی که در اختیارشان بوده پیشرفت و توسعه کافی را رقم نزدند.

از طرفی در جبهه اصلاحات نیز همیشه اتحاد و همبستگی وجود نداشته همانطور که اکنون آقای عارف اعلام می‌کند تمام لیست امید در مجلس بر سر تصمیم گیری ها با یکدیگر اتفاق نظر نداشتند. این یعنی به دلیل عدم شناخت کافی از افراد، آنها در لیست ها قرار گرفتند در حالی که گاها نظرات متفاوتی با اصلاح طلبان دارند و این موضوع قطعا به کشور آسیب می‌زند.

این مسائل همگی به همان نبود حزب در کشور برمی‌گردد و در کشور شرایطی پیش آمده که همه می آیند رای می‌دهند که گروه دیگر بر سر کار  نیاید، رای می‌دهند تا اینها نباشند اما هر کس دیگری می‌خواهد باشد. حتی اگر کسانی که روی کار می آیند را نشناسند.

موضوع دیگری که وجود دارد این است که هیچ دولتی سرکار نیست مگر اینکه آمار و ارقامی مبنی بر عدم پیشرفت در گذشته ارایه دهد و همه مدعی پیشرفت و توسعه در زمان خود هستند اما وقتی دولت بعدی روی کار می آید آمار و ارقام دولت قبل زیر سوال رفته و مباحث جدیدی مطرح می‌شود. این یک ایراد است که جایی که سطح توسعه و پیشرفت را ارزیابی می‌کند نباید دولتی باشد اما متاسفانه در کشور ما دولتی است.

*چطور میتوان این شرایط را اصلاح کرد؟

مردم اگر می‌خواهند در انتخابات ریاست جمهوری آینده انتخاب درستی داشته باشند باید ابتدا عملکرد دولت یازدهم را بررسی کنند. ببینند این دولت چه توفیقاتی در عرصه های مختلف داشته و بر مبنای آن تصمیم گیری کنند. من تصور می‌کنم اگر می‌خواهیم به موفقیت و پیشرفت برسیم  باید برای انتخاب نگاه سیاسی نداشته باشیم و بیشتر با نگاه مدیریتی و کارشناسی به انتخاب مسئولین بپردازیم.

طبق چشم انداز ۲۰ ساله ما باید قدرت اول منطقه باشیم اما واقعا کجای منطقه ایستاده ایم؟ ایراد اصلی این است که کشور ما سیاست زده است و مسائل با نگاه کارشناسی مورد بررسی قرار نمی‌گیرد و همه چیز سیاسی شده که موجب کاهش توفیقات ما می‌شود. ما از نظر منابع، رتبه بالایی داریم اما هنوز از نظر اقتصادی لنگ می‌زنیم و دلیل اصلی نبود برنامه بلند مدت کارشناسی است.

باید شرایطی فراهم شود تا از این فضای سیاست زده دور شویم اما نمی‌دانم در آینده نزدیک این توفیق به دست می آید یا خیر. تا وقتی کشور از این فضا دور نشود راه به جایی نخواهیم برد. ما باید سیاست اقتصادی داشته باشیم نه اقتصاد سیاسی. به این معنا که سیاست های توسعه ای مشخصا وجود داشته باشد. اقتصاد سیاسی یعنی اینکه به طور مثال در هدفمندی یارانه ها به همه یارانه بدهید تا همه راضی شوند. این وضعیت کشور را پیش نمی‌برد.

حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد تورم با انتخاب دولت یازدهم و به دلیل پایان دولت دهم اتفاق افتاد چون تشنج و استرس وجود آن دولت در جامعه یک شبه کاهش یافت. این را می‌توان به پای حماسه سیاسی مردم گذاشت و نباید این کاهش تورم را به حساب دولت نوشت و یا کاهش تورم در یک سال اخیر به دلیل رکود است چون همه امکانات متوقف شده و با نبود تقاضا قطعا تورم پایین می آید. اقتصاد را یک جا نشاندیم تا تکان نخورد بعد می گوییم نرخ تورم کاهش یافته در حالی که اکثر مردم با مشکلات جدی اقتصاد مواجه هستند.

باید به سمتی برویم که فضای بحث کارشناسی با تحلیل های کارشناسی در کشور فراهم شود. باید از اقتصاد دستوری دوری کرد. کدام بانک با یک دستور نرخ خود را پایین می آورد؟ باید چرخ اقتصاد را به حرکت درآوریم.

مباحثی که درباره برجام نیز مطرح می‌شود را من قبول ندارم چون هر دولت دیگری هم سرکار می آمد قرار بود برجام انجام شود.

*حتی اگر آقای احمدی‌نژاد همچنان سرکار بود برجام به سرانجام می‌رسید؟

در 
احمدی نژاد قدرت، رسانه و مطرح شدن را دوست دارد اما شاید اقبال عمومی را برای حضور در عرصه نداشته باشد. من توصیه می‌کنم شورای نگهبان تاییدش نکند تا همه راحت باشند.
مذاکرات هسته ای طرف مقابل تمایل نداشت برجام با آقای احمدی‌نژاد به نتیجه برسد. این یک واقعیت است.

به هرحال مذاکرات در زمان آقای احمدی‌نژاد آغاز شده بود اما باید توجه داشت طرف مقابل هم تمایل نداشت این کار را با آقای احمدی‌نژاد به نتیجه برساند و این یک واقعیت است. با روی کار آمدن دولت آقای روحانی با بن بست هایی که کشور با آنها مواجه شده بود، نهایتا تمایلی دو طرفه ایجاد شد تا توافق نهایی صورت گیرد پس کار خیلی شاقی انجام نشده است. باید واقع بین باشیم.

نداشتن نگاه واقع بینانه و داشتن تحلیل های غلط فقط منجر به گذشت زمان، از دست رفتن منابع، افزایش بیکاری، نداشتن رشد اقتصادی چشمگیر و ارایه سیاست های نا مناسب توسط مسئولین هر دولت می‌شود. باید به سمتی برویم که از حال و هوای هیجانی خارج شده و اجازه ارائه نظرات کارشناسی و مدیریتی به کسانی که به خدمت علاقه مند هستند داده شود تا آن موقع ببینیم کدام گروه سیاسی قدرت بیشتری در این زمینه دارد.

*مطالبی که شما بیان کردید بایدهایی است که برای بهتر شدن وضعیت کشور باید مورد توجه قرار گیرد و تحقق این بایدها شاید در درازمدت امکان پذیر باشد. نگاه واقع بینانه شما به وضعیت کشور چیست؟

این باید ها راه نجات کشور است وسوال اینجاست که درازمدتی که شما می‌گویید چه زمان باید آغاز شود؟ باید از یک جا شروع کنیم. هر انتخاباتی می آید و می‌گذرد و میگوییم شرایط مطلوب باشد بعدا.

*راهکار خروج از این شرایطی که شما ارزیابی می‌کنید چیست؟

تنها راه نجات کشور و حل مشکلات، آزادی بیان، آزادی رسانه ها و برداشته شدن خط قرمزها است. با این روش استحکام نظام و اعتماد مردم به آن بیشتر میشود. چرا مسئولین برای برگزاری کرسی آزاداندیشی به دانشگاه ها نمیروند؟ چون جوابی برای سوالات جوانان ندارند.

باز شدن فضای نقد در کشور تنها راه نجات ماست. رسانه ها نقش بسیار اثرگذاری در این زمینه دارند. بنظر من رسانه ملی وظیفه خود را به درستی انجام نمی‌دهد. نباید در کشور چیزی تحت عنوان  خط قرمز داشته باشیم. این باور من است و حاضرم درباره اش بحث کنم.

خداوند درقرآن می فرمایند "بشارت باد بر کسانی که همه حرفها را می‌شنوند و بهترین آن را انتخاب می‌کنند ". این آیه را باید بر سر در دانشکده های مدیریت بزنند. چون مدیر و مسئول است که باید ظرفیت شنیدن حرف ها را داشته باشد و بتواند اظهار نظر های تند و مختلف را بشنود. همین موضوع م‌یتواند فضای کشور را سالم سازی کند و افراد با تحلیل غلط و مغرضین خواه ناخواه کنار می‌روند؛ چرا که نقدهای سازنده، مشخص شده، مورد بررسی قرار گرفته و نهایتا به کار می آیند.

چرا مسئولین برای برگزاری کرسی های آزاد اندیشی که رهبری بر آن تاکید دارند به دانشگاه ها نمی‌روند؟ باید این جلسات پرسش و پاسخ مستقیم برگزار شود اما سوالات آنقدر زیاد است که جوابی برای جوانان نداریم.

تنها راه برون رفت از وضعیت فعلی آزادی بیان، آزادی رسانه ها و برداشته شدن خط قرمزها است و اصلا نباید از این موضوع نگران بود چون انقلاب اسلامی، چارچوب ها و ارزش های آن محکم تر از این است که با انتقاد و ارزیابی مورد هجمه قرار گیرد. اتفاقا با این روش پایبندی مردم به نظام، استحکام نظام و محبوبیت و اعتماد به نظام به مراتب بیشتر خواهد شد.

*به نظر شما در یک سال باقی مانده به انتخابات از گزینه های موجود در جریان اصولگرایی و اصلاح طلبی و افراد مطرح شده ای همچون محمود احمدی‌نژاد که حضور در انتخابات را هنوز رد نکرده، کدام می‌توانند اقبال عمومی را داشته باشند و آیا در مجموع گزینه ای وجود دارد که توان رقابت با آقای روحانی را داشته باشد؟

آقای احمدی‌نژاد قدرت، رسانه و مطرح شدن را دوست دارد اما شاید اقبال عمومی برای حضور در عرصه نداشته باشد. البته ممکن است در انتخابات پیش رو همان اتفاقی که گفتم بیفتد، مردم بیایند و بگویند اینها نباشند، هرکس دیگری باشد. در انتخابات ۹۲ نیز چنین اتفاقی افتاد و اگر در هفته منتهی به انتخابات آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خاتمی از آقای روحانی حمایت نمی‌کردند ایشان رای نمی آورد و کسی نمی‌تواند منکر این موضوع شود.

من تصور می‌کنم در انتخابات آینده نیز همین اتفاق بیفتد. تجربه نشان داده در کشور ما کسی که دور اول رای می آورد دور دوم هم انتخاب می‌شود چون هم امکانات بیشتری در اختیار دارد و هم بیشتر در چشم است. البته دولت آقای روحانی باید بهتر از این کار کند. هرچند گفتنش آسان است و 
قبل از مناظره ها به میرحسین موسوی پیام دادم که احمدی نژاد دروغ گو و بی حیا است. هر دوی این اتفاق ها افتاد. هم دروغ گویی هم بی حیایی. اما چرا شورای نگهبان با این مسئله برخورد نکرد؟
کار سختی را در پیش دارد اما تیمی که برای حل مشکلات انتخاب شده تیمی در حد مسائل و مشکلات موجود نیست به همین دلیل با گذشت سه سال از عمر دولت هنوز رضایت اقتصادی در مردم وجود ندارد.

*گاهی در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری رقابت جدی و حساس تر می‌شود که نمونه آن را در سال ۸۸ دیدیم. فکر می‌کنید در انتخابات آینده می‌توانیم شاهد رقابتی جدی بین آقای روحانی با فرد یا افراد دیگر به خصوص از جریان اصولگرایی باشیم؟ بنظرتان اصولگرایان گزینه ای مطرح می‌کنند یا امکان حمایت این جریان از آقای روحانی وجود دارد؟

واقعیت این است که اصولگرایان شکست فاحشی در انتخابات مجلس خوردند هرچند خودشان مدعی هستند اکثریت مجلس دهم اصولگراست. با احتساب حدود ۸۰ نفر مستقل در مجلس، سایر ترکیب مجلس بین اصولگرایان و اصلاح طلبان برابر است. بعضا در برخی مسائل همین افراد طرف اصولگرایان و زمانی دیگربه اصلاح طلبان تمایل پیدا می‌کنند.

در مجموع فکر می‌کنم رقابت به شدت سال ۸۸ نخواهد بود و شاید خیلی هم هیجانی نباشد چرا که فضا، فضای هیجانی نیست و اصولگرایان به جهت شکستی که خوردند، بعید می‌دانم  بتوانند روی یک نفر اتفاق نظر داشته باشند. اصلاح طلبان نیز به احتمال قوی حمایت از آقای روحانی را ادامه می‌دهند بنابراین نهایتا به نظر نمی‌رسد انتخابات هیجانی و پر شوری در پیش داشته باشیم. مگر اینکه فضای بازی ایجاد شده و افراد مختلف با نظرات متفاوت به میدان آمده و دیدگاه های خود را مطرح کنند که در این شرایط ممکن است کارنامه آقای روحانی نیز ارزیابی شده و به چالش کشیده شود. این شرایط میتواند فضای انتخابات را عوض کند.

*شما در مصاحبه ای گفته بودید اگر آقای احمدی‌نژاد فرد دیگری شود و تغییر دیدگاه داشته باشد می‌تواند به عرصه بازگردد. فکر می‌کنید ایشان برای بازگشت به قدرت این تغییر را در برنامه های خود قرار می‌دهد؟

احمدی‌نژاد قدرت، رسانه و مطرح شدن را دوست دارد اما شاید اقبال عمومی را برای حضور در عرصه نداشته باشد. من توصیه میکنم شورای نگهبان تاییدش نکند تا همه راحت باشند.

ویژگی آب خیس کردن است و اگر این ویژگی را از آن بگیریم دیگر آب نیست. احمدی نژاد هم احمدی‌نژاد است. شاید ایشان در پیام ها وسخنرانی های خود اظهار نظراتی مبنی بر تغییر رویه داشته باشد اما تصور می‌کنم ایشان با توجه به ویژگی های رفتاری که دارد نمی‌تواند تغییر رویه دهد. شاید هم خیلی مناسب نباشد کسی که دو دوره رییس جمهور بوده باز قدرت را در دست گیرد.

*فکر میکنید شورای نگهبان ایشان را تایید می‌کند؟

من توصیه می‌کنم تایید نکند تا همه راحت باشند. البته من دیدگاهی هم در این رابطه دارم که برای جمع شدن این گونه مباحث در کشور، ریاست جمهوری یک دوره ۶ یا ۷ ساله شده تا خیال همه راحت شود. بعد از آن هم فرد هیچوقت نتواند رییس جمهور شود. تجربه نشان داده ریاست جمهوری ها دو دوره هستند بنابراین با یک دوره ای شدن ریاست جمهوری بسیاری مسائل حل می‌شود.

هر رییس جمهوری سال اول به دنبال کسب تجربه است. دو سال میانی خوب کار می‌کند و سال آخر نیز درگیر مباحث انتخاباتی است. بنابراین سال اول و آخر از دست می‌رود و در دور دوم نیز حساسیت های کاری لازم را ندارد نهایتا از ۸ سال ریاست جمهوری، ۶ یا ۷ سال عمر مفید آن است که می‌توان با تغییر قانون اساسی در این زمینه، به بسیاری از حواشی کشور پایان داد.

*شما از حدود سال ۹۰ به بیان مشکلات مدیریتی و ایرادات دولت نهم و دهم پرداختید و تفاسیری از شخصیت آقای احمدی‌نژاد داشتید که شاید پیش از آن هیچکس از کابینه چنین مباحثی را مطرح نکرده بود. سوال من اینجاست که چرا افرادی همچون شما در کابینه که به این آگاهی از شخصیت و مدیریت ایشان رسیده و از تیم اجرایی کنار رفتند، در سال ۸۸ که امکان تغییر وجود داشت این آگاهی و روشنگری را به مردم ندادند تا دولتی همچون دولت نهم ادامه پیدا نکند یا تلنگری به ایشان بخورد تا رویه گذشته را ادامه ندهد؟

انتخابات دور دوم آقای احمدی‌نژاد ۲۲ خرداد بود. من چهارشنبه همان هفته یعنی ۲۰ خرداد جلسه ای خصوصی با آقای لاریجانی داشتم و با ایشان مطرح کردم که اگر آقای احمدی‌نژاد روی کار بیاید چه اتفاقی در کشور می افتد. گفتم که اگر ایشان مجددا روی کار بیاید کشور خسارتی می‌بیند که قابل جبران نیست. اگر آمریکا و اسرائیل قصد تضعیف جمهوری اسلامی را دارد ایشان همه کارها را در این راستا انجام می‌دهد. من به آقای لاریجانی گفتم شما به عنوان رییس قوه مقننه اگر می‌توانید کاری 
تنها راه نجات کشور و حل مشکلات، آزادی بیان، آزادی رسانه‌ها و برداشته شدن خط قرمزها است
کنید که از انتخاب مجدد ایشان جلوگیری شود.

*فکر نمیکنید ۲۰ خرداد برای این کار دیر بود؟

قبل از مناظره ها به میرحسن موسوی پیام دادم که احمدی‌نژاد دروغ گو و بی حیا است. هر دوی این اتفاق ها افتاد. هم دروغ گویی هم بی حیایی. اما چرا شورای نگهبان با این مسئله برخورد نکرد؟

به هرحال شورای نگهبان ایشان را تایید کرده و برای ریاست جمهوری مجدد جلو آمده بود. آقای لاریجانی هم در آن جلسه به گفتند من نمی‌دانم این چه پدیده ای است که نمی‌توانیم کنترلش کنیم.

حتی من به آقای میرحسین موسوی قبل از مناظره ها پیغام دادم که آقای احمدی‌نژاد دو موضوع را دنبال میکند. اول اینکه دورغ می‌گوید دوم هم اینکه بی حیا است و در مناظره با آقای موسوی هر دو این اتفاق ها افتاد، هم بی حیایی هم دروغ گویی. دروغ گویی آن مدرکی بود که از خانم رهنورد نشان داد که بعدا هم من گفتم اگر ایشان ۴ سال رییس جمهور بوده و این موضوع را می‌دانسته چرا آمده و پشت تلویزیون گفته؟ که بعدا هم سازمان بازرسی کشور اعلام کرد این موضوع واقعیت نداشته است. دروغ گویی و بی حیایی در این جایگاه و در برنامه زنده تلویزیونی چه معنی دارد؟ چرا شورای نگهبان با این مسئله برخورد نکرد؟

البته شاید حق با شما باشد. شاید من باید در سال ۸۸ همان زمان قبل از انتخابات به موضوع ورود پیدا کرده و به شدت هم مسائل را مطرح می‌کردم. اما باید این موضوع را در نظر گرفت که در تحلیل شخصیت آقای احمدی‌نژاد باید گفت احمدی‌نژاد سال اول ریاست جمهوری در سال ۸۴، سال دوم و تا سال آخر که متفاوت می‌شود و انحراف همینطور شدت یافت. در دور دوم نیز از فردای انتخابات و از میدان ولیعصر همه چیز را آغاز کرد.

این نکته نیز قابل توجه است که شاید باید زمان می‌گذشت و دستش رو میشد که در مقابل مقام معظم رهبری می ایستد، آن ۱۱ روز خانه نشینی را انجام می‌دهد،  آقای مشایی را معاون خود می‌کند و می‌گوید مجلس در راس امور نیست. خیزی که آقای احمدی‌نژاد در دور دوم برداشت چیز دیگری بود.

اگر دقت کنیم می‌بینیم او هیچ وقت و هیچ جا از فتنه صحبت نکرده و نمی‌کند چون خودش باعث و بانی فتنه ۸۸ بود.

*آقای روحانی در یک سال باقی مانده چه اصلاحاتی باید داشته باشد تا به تداوم ریاست جمهوری اش در دور بعد بیانجامد؟

بنظر من تغییر خاصی در این یک سال اتفاق نمی افتد. این نیست که نتوانند اما تغییرات باید معنی دار و جهت دار باشد. دولت گویا نمی‌خواهد اینگونه قدم بردارد. مثلا رکود را به وجود آورده تا تورم را پایین بیاورد و قاعدتا برای انتخابات آینده نمی‌خواهد دست به وضعیت موجود بزند. ترجیح می‌دهد این آرامش را تا انتخابات حفظ کند.

*شما اگر پیشنهاد کار اجرایی داشته باشید قبول می‌کنید؟

اگر توانش را داشته باشم چرا که نه. کشور برای ما هزینه کرده تا بتوانیم یک روز به مردم خدمت کنیم. من یک سال مدیر نمونه صادراتی کشور شدم. به هرحال چیزهایی بلد بودم که این اتفاق افتاده است. اگر خواستند از تجربیات ما استفاده شود مخلصشان هم هستیم اگر نه که برایشان دعا می‌کنیم.

*صحبت پایانی؟

آدم دلش می‌سوزد. در کشور خیلی کارها می‌شود کرد. اما باید شهامت واطلاعات لازم برای تصمیم گیری و شناخت کافی از شرایط کشور را داشته باشیم. همانطور که گفتم کشور ما سیاست زده است و این سیاست زدگی به ما آسیب زده کمااینکه این آسیب همچنان وجود دارد.

جوانان ما امروز می‌گویند روزی که احمدی نژاد رییس جمهور شد من ۲۰ ساله بودم و حالا ۳۰ سال دارم. چه کسی جوابگوی این عمر رفته جوانان در این چند ساله با مشکلات فراوان است؟

زمانی صحبت از این کردند که ما صدور مغز می‌کنیم. چه صدور مغزی؟ چرا خودمان را گول بزنیم. این فرار مغز است. با رفتن هر یک از این جوانان ژن او نیز از کشور خارج می‌شود. پس ما سرمایه ملی کشور را از دست می‌دهیم. باید خیلی جدی به فکر چرخه اقتصاد و ایجاد فرصت برای این جوانان باشیم.

طبق سرشماری سال ۸۵، آمار سرپرست خانواده های تک نفره ۵.۲ درصد بوده و این آمار در سال ۹۰ به ۷ درصد می‌رسد. این به معنی فاجعه در کشور است اما چه کسی این آمار و دلایل آن را تحلیل کرد؟ مسئولیت این وضعیت با حاکمیت و حکومت است.



بلاگ قبلی من

momoko.blog.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۹
محسن مطلبی کربکندی

دیدار با نخبگان استان بود؛ استان یزد. "مهدی آذر یزدی" هم حضور داشت. هرچند که مریضی و بستری شدن روزهای قبلش در بیمارستان، توان کمی برایش گذاشته بود.
 
آقا که ایشان را دیدند، گفتند که دلشان می‌خواسته نکته‌ای به استاد آذر یزدی بگویند. همه منتظر شنیدن بودند. پیرمرد کمی خودش را جابه‌جا کرد و شوری در دلش افتاد. آقا با همان لبخند همیشگی گفتند: "حال که ایشان را می‌بینم، می‌گویم که من خودم از جهت رسیدگی به فرزندانم، بخش‌هایی را از این مرد و کتاب او می‌دانم... دوره‌ای بود که فرزندان من به دوران بلوغ رسیده بودند و در دوره‌ی طاغوت که فضا برای نوجوانان و جوانان گمراه کننده بود، کتاب ایشان (قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب) کمک بزرگی به من کرد... این کتاب را بسیار خوب دیدم و جلدهای اول تا ششم این کتاب را برای فرزندان خود تهیه کردم و به همه‌ی کسانی هم که فرزندان هم‌سِن فرزندان من داشتند این کتاب را توصیه کردم... ایشان در یک برهه از زمان، خلاء زنجیره فرهنگی کشور را پر کردند. این کتاب یک فرصت بسیار بزرگ بود و اطمینان دارم که خداوند اجر شما را خواهد داد!"



بلاگ قبلی من

momoko.blog.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۷
محسن مطلبی کربکندی

عباس کیارستمی در نامه‌ای خطاب به محمود احمدی نژاد نوشت: 
 
پسرم وقتی ۵ساله بود روزی مشغول خوردن بیسکویت بود، دوستی از او بیسکویت خواست و من هم از او خواستم که بیسکویتی به من بدهد. اما بهمن یک بیسکویت بیش‌تر نداشت. بلاتکلیف به هر دوی ما نگاه کرد که تنها بیسکویتش را به کدام یک از ما دهد. دوست من مشکل را ساده کرد و به او گفت: "بیسکویت را به کسی بده که بیش‌تر دوستش داری." 
 
بهمن نگاهی به هر دوی ما انداخت و به من گفت: " بابا من تو را بیش‌تر دوست دارم اما دلم می‌خواهد بیسکویتم را به او بدهم." هنوز نمی‌دانم آن روز، آن بیست چند سال پیش در ذهن پسر ۵ساله‌ام چه گذشت که بیسکویتش را به آن دیگری داد، که کم‌تر از من دوستش می‌داشت. ولی من دلیلی دارم که چرا رأی‌ام را به دیگری خواهم داد. 
 
آقای احمدی‌نژاد، برای من دلایل بسیار ساده‌ای وجود دارد که تو را بیش‌تر از او دوست دارم. تو برای من یادآور سال ۵۷ هستی. در آن زمان اخلاق، آرمان و از خودگذشتگی برای تغییر زندگی مردم مفاهیمی انتزاعی نبودند؛ 
 
چیزهای طبیعی و جزییاتی زنده از روحیه و عملکرد میلیون‌ها جوان معتقد و سالم و راستگویی بودند که می‌خواستند از انقلاب فرصتی فراهم آورند تا طبقه‌ی محروم جامعه شرایط بهتری برای زندگی داشته باشند. بعد از بیست و چند سال نگاه که می‌کنم به وضوح آن اعتراض را همراه با افسردگی درونی تو را درک می‌کنم. 
 
تو هم‌چنان بی‌دروغ «ما»ی سال ۵۷ را زنده می‌کنی. من تو را دوست دارم چون نمی‌توانم به خودم راست نگویم که می‌دانم آن‌چه می‌گویی راست می‌گویی. این واقعیت است که در جهان کنونی قله‌های ثروت با دست‌اندازی به پله‌های قدرت جایی برای رشد مردم باقی نمی‌گذارند. 
 
در این میان، آقای احمدی‌نژاد اما چیزی وجود دارد که تو را در دنیای ۲۰۰۵ ما وصله‌ی ناجور می‌کند. پس اکنون با کمال تأسف تو تنها به درد آن می‌خوری که از دنیایی چنین آرمان‌باخته و بازیگر، افسرده شوی. دنیایی که در ۲۷ سال ساخته شده است و ما هم جزیی از این دنیا هستیم. دنیا شرایط دشواری برای برای بازی راستگویان آفریده است اما هم‌جنسان قادرند دست یکدیگر را بخوانند و... 
 
دوست عزیز، به‌سادگی بگویم ما نمی‌توانیم خود را در سال ۵۷ متوقف کنیم. دیگر آن آن باورها از زندگی واقعی رخت بربسته است و در معادلات سخت کنونی، ما تنها تصمیم‌گیرندگان بازی کنونی نیستیم.
 
 تو درست‌تر از آن و اصولگراتر از آن هستی که بتوانی در بازی پیچیده‌ی سیاستگذاران آلوده به قدرت بازی کنی، پس به قول مدرس " اکنون کسی لازم است که قاعده‌های بازی این جهان را آموخته باشد." 
 
برای همین من رأی‌ام را به کسی می‌دهم که او را کم‌تر از تو دوست دارم اما کسی توانمندتر از تو در درک واقعیت‌های امروز زندگی است. همه‌ی امیدم آن است که او لااقل این‌بار با عطف به آرای تو بداند هنوز مردم محروم ما چشم به راه‌اند.
 
 پس گوشه‌چشمی به طبقه‌ی محروم داشته باشد و به سلامت اداره‌ی جامعه بها دهد. دوست عزیز من، تا کنون دو بار رأی داده‌ام و هر دو بار پشیمان. این بار با آمادگی بیش‌تر بار دیگر پای صندوق رأی خواهم رفت و اما رآی‌ام را به دیگری خواهم داد که او را به اندازه‌ی تو دوست نمی‌دارم. روزگار غریبی است برادر.



بلاگ قبلی من

momoko.blog.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۳
محسن مطلبی کربکندی

سگ ها را زنده زنده می خورند


حیوان ها را زنده زنده ، مرگ کش می کنند


آن وقت به ایران می گویند ضد حقوق بشر ، چرا؟ چون ازدواج همجنس ها حرام است






بلاگ قبلی من

momoko.blog.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۱:۵۴
محسن مطلبی کربکندی

وحشی گریشان را به علت پیشرفت در پشت پرده نگهداشته اند ولی همان انسان قرون وسطی اند.


آب باشد ، شناگر خوبی هستند 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۱:۵۳
محسن مطلبی کربکندی

کاشانی 1

پس از فوت پیامبر، طرفداران علی باورشان نمی شد که با آن همه تاکیدات پیامبر، حکومت از دستشان در بیاید.

جریان مقابل به محض دریافت حکومت شروع به کادرسازی، موافق سالاری، استبداد علیه مخالفان و بازگرداندن برخی عقاید جاهلیت کرد.

استبداد علیه مخالفان: فضایی ایجاد کرده بودند که کسی جرات مخالفت نداشت و اگر مخالفت می کرد او را نابود می کردند. این باعث شده بود وقتی مستشرقان به ممالک اسلامی می آمدند در توصیف آنها می‌نوشتند که از لحاظ مناسک و رفتارهای اسلامی همه جامعه اسلامی با هم یکی اند. نکته اول، البت برخی از شکایات جزئی که به اصل نظام مربوط نمی شد را خیلی جدی هم می گرفتند که بگویند فضای عدالت و آزاداندیش هست، مثلا فلانی یک تخم مرغ مرا دزدید یا فلان حاکم امسال انقدر مالیات زیاد گرفت . نکته دوم، باید توجه داشت که در دل ها تفاوت بود ولی زمینه بروز این تفاوت ها به علت اختناق نبود، به عبارتی دیگر زمینه ارائه فقه اهل بیت نبود به طوری که بنی هاشم نیز تا امام سجاد نماز مسافر را مثل تسنن کامل می‌خواندند.

نکته سوم، خیلی از فرق به علت این اختناق حذف می‌شدند. مثل فرقه های زیدیه که انواع مختلفی داشتند ولی امروز یکی شده اند.

یک سری از عوامل باعث می‌شد تا در عین استبداد و اختناق بنی امیه، جریان تشیع روز به روز تقویت شود:

الف) بروز برخی مخالفت های اقلیت (اهل البیت) با اکثریت (سواد اعظم): آنچه باعث می‌شد شیعیان در هاضمه اکثریت حذف نشوند ، فاطمیه بود. منظور از فاطمیه ، قیام حضرت زهرا در مخالفت با سقیفه است . آنها می گفتند فاطمه هم مقابل آنها ایستاد که امروز حتی قبرش معلوم نیست.

نکته: در عین سکوت اهل بیت در برخی از مواقع، باز هم اهل بیت اجازه تنش زدایی از جریان فاطمیه را نداده‌اند و در مواقع مختلف و حتی نامربوط یادی از فدک و فاطمیه کرده اند. به طور مثال علی علیه السلام در نامه 45 نهج البلاغه در حال تذکر به عثمان بن حنیف، در مورد شرکت در مجالس اغنیا هستند که به یک باره به موضوع فدک می پردازند.

متن نامه : ... « پس سوگند به خدا من از دنیاى شما طلا و نقره‏اى نیندوخته، و از غنیمت‏ هاى آن چیزى ذخیره نکرده ‏ام، بر دو جامه کهنه‏ام جامه‏اى نیفزودم، و از زمین دنیا حتى یک وجب در اختیار نگرفتم و دنیاى شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچیزتر است. آرى از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، فدک  در دست ما بود که مردمى بر آن بخل ورزیده، و مردمى دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند، و بهترین داور خداست. مرا با فدک و غیر فدک چه کار در حالى که جایگاه فرداى آدمى گور است ...»

ب) خستگی ناپذیری اهل بیت در قیام سیاسی و فرهنگی

در عین اینکه حضرات هم شناخته شده بودند و هم کم کاری نداشتند ، باز هم نمی‌گفتند که بس است و دیگر ما با شما کاری نداریم. خیر. یعنی در عین اینکه علی فتح الفتوح بود و رسول آنقدر او را معرفی کرد و به عبارتی دیگر فردی شناخته شده  بود علی نگفت حجت تمام است . خیر. در بدترین شرایط که به همسرش یورش بردند باز هم او را سوار اسب می کردند و برای هدایت به درب خانه ها می بردند . یا حضرت زهرا با آن حالشان باز هم نگفتند که بس است و خطبه فدکیه را خواندند.

آنها با اهل بیت خیلی بد می کردند ولی اهل بیت عقب نشینی نمی‌کردند. مثال اینکه خلیفه ها هرگز از علی مشورت نگرفتند تا زمانی که دیگر به مشکل جدی برمیِ‌خوردند آن هم به تعداد انگشت هاست. در برخی از موارد نیز حضرت برای مشخص شدن حقانیت برخی از قضاوت‌های آنها را زیر سوال می‌برد.

 

اما یک سوال جدی : خب رفتار تبلیغی ما و به طور کلی رفتار ما با اهل تسنن امروز باید چگونه باشد؟

نکته اول، اینکه امروز حتی علمای تسنن که آن زمان را ندیده اند و صرفا با این کتاب ها ایمان دارند، قاطبه‌شان مستضعف فکری اند. در زمان علی، آنها غدیر را دیده بودند و باز خیانت کردند ولی حضرت کنار نشستن.

نکته دوم، رفتار خود اهل بیت بنابر تبلیغ بی چون و چرا بوده است. از این جمله می توان به خطبه امام حسین در کربلا در میان اشقیا و یا پاسخ امام حسین به نامه کوفیان در عین دیدن تمام آن بی مروتی‌ها اشاره کرد.

نکته سوم، آنکه هر یک از اهل بیت در زمان خود از شیوه خاصی از تبلیغ استفاده نمودند. ما هم باید متناسب با زمان خود یک روش را برگزینیم.

سوال : اما شرایط فرهنگی-سیاسی حال جامعه ما بیشتر با کدام یک از اهل بیت تطبیق دارد؟

جواب: امام سجاد علیه السلام

سوال : شرایط زمانی ایشان اولا و شرایط تبلیغی ایشان ثانیا، چطور بود؟

شرایط زمانی: پس از عاشورا، جامعه به طور عجیبی از دین برگشت . یعنی مردم از دین بی زار شدند. یعنی مردم نسبت به کارآیی دین شک پیدا کرده بودند. می گفتند این چه دینی است که سر نوه رسول را اینطور بریدند و والی اش شراب خور است. علتش هم این بود که اسلام یزید را دیده بودند و پای خطبه های زهری سخنور نامرد نشسته بودند.

شرایط تبلیغی ایشان :

در آن زمان امام سجاد به شکل خاصی مدیریت بحران کردند. ایشان نمونه خاصی از اسلام ارائه کردند که اقدامات ذیل را می توان جزو آنها برشمرد:

·   شدت زهد ( عبادت بالاتر از زهاد هشت گانه که دربار آنها را به عنوان نمونه برای آنهایی که دنبال اسلام بازی بودند نگه داشته بود. حضرت پوز آنها را هم زد )

·        عبادت عاشقانه ( یعنی در کنار زهد، عشق نیز داشتند )

·        برخورد مناسب با مردم ( برده ها فرزندان امام را کشتند ولی امامان چیزی نگفتند )

·        شدت حزن برای امام حسین

·        در کنار مردم بودن و با مردم زیستن ( مثال: از حال همسایه با خبر بودن و ... )

·        کمک مالی به مردم

امام سجاد کاری کردند که بعد از شهادت ایشان، از اقصی نقاط بلاد اسلامی سفر کردند تا فرزند ایشان را ببینند برای اینکه بفهمند چه کسی جانشین ایشان است. این همان زیرساختی بود که باعث شد امام باقر، باقرالعلوم بشوند. علامه سیدجعفر مرتضی مقاله ای دارند با نام الامام علی ابن الحسین باعث الاسلام من جدید. یعنی ایشان دین را زنده کردند. علت اینکه اهل تسنن نیز به بهره گیری از علم امام باقر روی آوردند همان زمینه سازی امام سجاد علیه السلام بود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۱:۵۰
محسن مطلبی کربکندی

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، نوه مؤسس حوزه علمیه قم، فرزند آیت‌الله محقق داماد و داماد آیت‌الله میرزا هاشم آملی است و این بزرگان را ناظر بر اعمال خود می‌داند. می‌گوید هر کاری که می‌کنم و هر چیزی که می‌نویسم، با خود می‌اندیشم پدربزرگ و پدرم چه نظری دارند؟!

نوه آیت‌الله حائری یزدی و فرزند یکی از مراجع سنتی قم و همدوره امام خمینی(ره)، به شیوه علمای سنتی با جهان پیرامون مواجه می‌شود. او مردی که طعم فقر را در دوران طلبگی چشیده در عین حال آنقدر استعداد از خود نشان داده که در 25 سالگی به اجتهاد می‌رسد. این استعداد بعدها هم ادامه یافت و به دریافت درجه دکتری از دانشگاه لون بلژیک انجامید.

هنوز وقتی از علامه طباطبایی صحبت می‌کند، چشمانش خیس می‌شود. به بزرگی از آیت‌الله شهید مطهری یاد می‌کند و خود را شاگرد او می‌داند و معتقد است آیت‌الله مصباح یزدی در فلسفه اسلامی کم‌نظیر است.

غروب یکی از روزهای نیمه اول بهمن، برای مصاحبه با آیت‌الله دکتر مصطفی محقق داماد در محل برگزاری دروس خارج خود قرار گذاشتیم. آن روز هنوز شایعاتی مبنی بر حضور وی میان کاندیداهای ریاست جمهوری دوره یازدهم به گوش نرسیده بود، هر چند که پس از مطرح شدن این شایعات توسط اصلاح‌طلبان، آیت‌الله محقق داماد به شدت آن را تکذیب کرد و تأکید داشت وظیفه او در مقطع کنونی فقط و فقط تدریس است.

شما را به خواندن بخش اول از این مصاحبه دو ساعته و بدون سانسور دعوت می‌کنیم:

 

 

*به عنوان نخستین سؤال بفرمایید نوه مؤسس بزرگترین حوزه علمیه شیعی جهان بودن چه حسی دارد؟

ـ آن زمان که بچه بودم از خدا اینقدر نمی‌‌ترسیدم که از این موضوع می‌ترسیدم [با خنده] که مبادا خلافی مرتکب شوم، بگویند نوه آیت‌الله حائری خلافی مرتکب شده است! به محض اینکه ششم دبستان را تمام کردم، وارد حوزه علمیه قم شدم.

همیشه ملکه ذهنم این بود که من نوه مؤسس حوزه علمیه قم هستم و پدرم آیت‌الله محقق داماد است، کاری انجام ندهم که مورد سرزنش مردم قرار بگیرم و این ملکه نفسم شده بود تا امروز که 68 سال دارم و با شما صحبت می‌کنم، این حس با من همراه بوده است. هر مقاله‌ای که می‌نویسم نخست تصور جدم، پدرم و دایی‌های بزرگوارم در ذهنم است که آنان چه واکنشی نشان می‌دهند.

 

 

برخی طلاب دیر به دیر موی سرشان را می‌تراشیدند تا در هزینه‌ها صرفه‌جویی کنند، من این امکان را نداشتم و باید موی سرم را همیشه کوتاه نگه می‌داشتم تا نگویند نوه آیت‌‌الله حائری فوکول گذاشته است

 

آن زمان طلبه‌های جوان یک آزادی عمل‌هایی داشتند که من نداشتم، به طور مثال برخی طلاب گاهی دیر به دیر موی سرشان را می‌تراشیدند تا در هزینه‌ها صرفه‌جویی کنند، من این امکان را نداشتم و باید موی سرم را همیشه کوتاه نگه می‌داشتم تا نگویند نوه آیت‌‌الله حائری فوکول گذاشته است! طلاب در لباس آزاد بودند ولی از ما انتظار بود که لباس‌هایمان تمیز باشد البته انتظار لباس فاخر نداشتند اما لباس و کفش مندرس برای ما مصلحت نبود.

 

 

 

* تحصیل در حوزه علمیه را به سنت خانوادگی انتخاب کردید یا علاقه داشتید؟

ـ اولاً پدر من مرحوم آیت‌الله محقق داماد جزو اساتید درجه یک مرجعیت مکتب قم بود. درست است که مراجع فعلی آیت‌الله بروجردی را درک کردند اما درس ایشان بیشتر حالت تشریفاتی داشت.

دروس آموزشی حوزه علمیه قم آن موقع دو مرجع داشت: یکی پدر بنده و دیگری امام خمینی(ره). آقایان مراجعی که امروز هستند، بیشترشان شاگردان این دو بزرگوار هستند؛ آیت‌الله‌ مکارم شیرازی، آیت‌الله حاج‌آقا موسی شبیری زنجانی، آیت‌الله موسوی اردبیلی و بسیاری از فقهای دیگر از شاگردان مرحوم پدرم آیت‌الله سیدمحمد محقق داماد بودند، به جز آیت‌الله سبحانی که شاگرد امام خمینی بود.

علمای قم از جمله بیت ما با حکومت موضع منفی داشتند، حکومت ایران را نامشروع دانسته، رضاخان را ظالم تلقی می‌کردند

این در حالی است که ما در فضایی تربیت شدیم که علمای قم از جمله بیت ما با حکومت موضع منفی داشتند، حکومت ایران را نامشروع دانسته، رضاخان را ظالم تلقی می‌کردند. بسیاری از بزرگان معتقد بودند جد بزرگوارم آیت‌الله حائری یزدی از شدت ناراحتی‌ها به خاطر ظلم رضاخان و ماجرای کشف حجاب فوت کرده است.

پدرم برای من و دو برادرهایم (که یکی در قم تشریف دارند و از من بزرگتر و یکی دیگر کوچکتر است و به رحمت ایزدی پیوسته) شناسنامه نگرفته بود. معتقد بود شناسنامه دو خطر دارد: یکی اینکه؛ فرزندانم باید به سربازی بروند که لشکر نامشروع است. دوم؛ اگر شناسنامه بگیرم زمانی که بزرگ شدند به ادارات دولتی می‌روند و ادارات نیز مشروع نیستند. بدون شناسنامه به دبستان می‌رفتم آن زمان دبستان غیردولتی افرادی را که بدون شناسنامه بودند، ثبت‌نام می‌کردند اما نتوانستم امتحان نهایی را بگذرانم گفتند: شما شناسنامه ندارید از مدرسه بیرون آمدم و به حوزه رفتم من و برادرم خودمان اقدام کردیم و شناسنامه گرفتیم، امتحان ششم ابتدایی را متفرقه دادم، دیپلم متفرقه گرفتم و سال 1336 که دبستان ما تمام شد، وارد حوزه علمیه قم شدم.

 

 

 

وقتی که دبستان تمام شد پدرم گفت: اصرار ندارم به حوزه علمیه بروید اما من پولی ندارم به شما بدهم که درس جدید (یعنی دبیرستان ودانشگاه) بخوانید، نه توان مالی دارم و نه مجوز شرعی دارم! شما اختیار دارید یا دروس حوزوی یاد بگیرید یا اگر دوست ندارید طلبه شوید به یکی از بازاری‌ها می‌گویم بروید نزد او شاگردی کنید و شغلی یاد بگیرید تا کسب و کار کنید. البته پدر ما یک زرنگی‌های هم داشت، یک حاج میرزاعلی کاسب بازار بود، روبه‌روی مسجدی که پدرم امامت آن را برعهده داشت. پدرم می‌گفت: من به میرزا می‌سپارم بروید نزد او کسب و کاری یاد بگیرد اما اگر شاگردی مغازه را انتخاب کردید موظفید بروید برای حاجی نان بگیرد و صبحانه تهیه کنید، بعد دکان را تمیز کنید و ... پدرم چنان وظایف شاگردی را کاری سخت و سنگین برای ما تصویر می‌کرد که ما خود بخود از کار کردن در مغازه زده شدیم.

زمانی که امتحان شرح لمعه دادم، مرحوم آیت‌الله بروجردی نفرات اول را خواست و به دست مبارک خودشان یک 10 تومانی جایزه دادند که به پول آن زمان خیلی بود

به علت اینکه فقر بر خانه ما حاکم بود، شرایط زندگی بسیار دشوار بود. زمانی که آیت‌الله العظمی بروجردی مرجعیت قم را بر عهده داشت، پدر من یک استاد درجه یک قم بود اما درآمدهای بسیار محدودی داشت، از این جهت ناراحت بودیم که این زندگی به ما نان نمی‌رساند به این جهت که پدرمان را دیده بودیم که چه شرایطی قرار دارد و فکر می‌کردیم که برای ما نیز همین است کسب و کاری که پدرمان برای ما ترسیم می‌کرد حوزه علمیه رفتن برای ما اولی بود. بعد از مدت کوتاهی به حوزه آمدیم به دلیل اینکه تازه دبستان را پشت‌سر گذاشتم به سرعت در کلاس‌های درس خوش درخشیدم، بزرگان حوزه مرتب ما را تشویق می‌کردند و ما نیز به علت آقازاده بودن خیلی موقر رفتار می‌کردیم، آقایانی که در مدرسه فیضیه بودند اظهار احترام می‌کردند مثلاً هر جا که ما را می‌شناختند به دلیل آنکه نوه آیت‌الله حائری یزدی بودم خیلی احترام می‌کردند، چون هر کس آنجا بود از شاگردهای حاج‌آقا عبدالکریم حائری یزدی بود. زمانی که امتحان شرح لمعه دادم، مرحوم آیت‌الله بروجردی نفرات اول را خواست و به دست مبارک خودشان یک 10 تومانی جایزه دادند که به پول آن زمان خیلی بود!

به خاطر دارم آقای بروجردی آدم محتشمی بود و پولی که به عنوان جایزه می‌داد، نو بود، اما من برای تحصیل به آن پول نیاز داشتم و آن را خرج کردم.

 

 

 

 

در زمان ما کسانی که در قم خانه داشتند به آنها حجره نمی‌دادند و اولویت در حجره‌دادن با طلاب غیر قمی بود

 

* از همدوره‌‌ای‌ها یا هم‌حجره‌ای‌هایتان افرادی که امروز مشهور باشند و ما بشناسیم،‌ کسی هست؟

ـ من حجره نداشتم! یکی از تفاوت آقازادگی با دیگران همین بود. در زمان حاج عبدالکریم پسرش که دایی بزرگوار ما بود، زمانی که طلبه شده بود مرحوم پدرش یک حجره انتخاب کرده بود که مانند سایرین در کنار طلاب دیگر درس بخواند اما در زمان ما کسانی که در قم خانه داشتند به آنها حجره نمی‌دادند. طلبه‌ها آن زمان زیاد بودند و اولویت در حجره‌دادن با طلاب غیر قمی بود.

کسانی با من هم مباحثه و همدرس بودیم برخی آنها به رحمت ایزدی پیوستند هم‌درس و هم مباحثه من در ادبیات عرب، سیدی بود که امروز در یزد ساکن است به نام صدرالدین طباطبایی از علمای فعلی یزد. ما سیوطی و برخی دیگر از درس‌ها را با همدیگر مباحثه کردیم و هم‌درس بودیم. شیخ حسین فروغی با همدیگر مباحثه کردیم و بسیار بااستعداد بود. ایشان تا سطوح عالیه در قم بود بعد از قم به دانشکده حقوق رفت و دکتر حسین مهرپور شد مدتی در شورای نگهبان بود و در دیوان عالی کشور وفعلا رییس دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی است.

در درس مکاسب با سیدکاظم نورمفیدی هم‌بحث‌ بودم که اکنون امام جمعه و نماینده رهبری در استان گلستان است. ما بعد از دوران درس سطح به درس خارج هم که رفتیم بازهم به مباحثه ادامه دادیم تا وقتی ایشان در قم بودند بحث می‌کردیم.

یکی دیگر از هم مباحثه‌ها که سه نفری مباحثه می‌کردیم مرحوم آیت‌الله سیداحمد حق‌شناس و آیت‌الله غیاث‌الدین محمدی بود که امروز امام جمعه همدان است. در دوران درس خارج هم با سیدحسین مدرسی طباطبایی هم‌مباحثه بودیم که بعدها در لندن دکتر شد و امروز در پرینستون استاد بسیار عالی‌قدری است. یکی دیگر از هم مباحثه‌هایمان مرحوم آیت‌الله عبایی خراسانی بود. با آیت‌الله مجتهدی در اراک هم زمانی مباحثه می‌کردم.

 

 

 

* در فلسفه با چه کسانی هم مباحثه بودید؟

ـ من در قم بعد از مدت کوتاهی خودم مدرس شدم در عین اینکه سطوح عالیه را می‌خواندم سطوح پایین‌ را تدریس می‌کردم. بعد از مدتی ادبیات‌گوی مشهور قم شدم و مطول می‌گفتم؛ از طرفی دانشگاه تهران نیز تحصیل می‌کردم، اشعار فارسی زیادی از حفظ بودم ادبیات عرب را به صورت مقایسه‌ای درس می‌دادم اشعار حافظ و سعدی می‌خواندم که برای طلاب جاذبه داشت.

فلسفه را در قم نزد افراد مختلف رفتم و نپسندیدم، بعد از آن آیت‌الله جوادی آملی از تهران به قم آمدند و تدریس فلسفه را شروع کردند، مقداری فلسفه را نزد ایشان خواندم

حاشیه ملاعبدالله در منطق را نزد آقا سید اسدالله خراسانی خواندم، بعد در سال 1338 منطق منظومه را پیش استاد مصباح یزدی خواندم.

فلسفه را در قم نزد افراد مختلف رفتم و نپسندیدم، بعد از آن آیت‌الله جوادی آملی از تهران به قم آمدند و تدریس فلسفه را شروع کردند، مقداری فلسفه را نزد ایشان خواندم تا اینکه در سال 1345 خدمت استاد مرحوم مطهری سر سپردم و در قم  علامه طباطبایی تدریس می‌کردند و خدمت ایشان می‌رفتیم تا اواسط جلد سوم اسفار نزد علامه خواندم تا اینکه علامه سکته قلبی کردند و درس ایشان تعطیل شد.

بنابراین نزد علامه نتوانستم فلسفه را به طور کامل ادامه دهم، با معرفی علامه طباطبایی و همچنین تمجیدهای که پدرم از شهید مطهری کرد نزد ایشان درس خواندم. برنامه‌ای گذاشتم نزد آیت‌الله مطهری فلسفه را بخوانم تا اینکه یکی از استادهای فلسفه‌گوی حوزه علمیه قم شدم و استاد شرح منظومه  حکمت همزمان اصول مظفر،شرح‌لمعه در قم تدریس می‌کردم که جزو جلسه‌های گرم و به اصطلاح آبرومند قم بود و تا اینکه در سال 1360 به دعوت شورای عالی قضایی همکاری‌ام را با این سازمان برای تدوین قوانین آغاز کردم و کم کم از تدوین قوانین به سازمان بازرسی کل کشور منتقل شدم.

 

* چرا با وجود اینکه جزو مدرسان حوزه علمیه قم بودید، تحصیلات در دانشگاه را انتخاب کرد؟

ـ انتخاب دانشگاه به علت فقر خانواده نبود، بلکه علاقه‌مند بودم علوم جدید را نیز فرا بگیرم و بخوانم. بنده در دوره متفرقه، رشته‌های علمی (ریاضی) خواندم اما دیپلم علوم انسانی گرفتم. بعد از دیپلم، ازدواج کردم. من به این دلیل در کنکور شرکت کردم که به جوّ جدید آموزشی و علوم آشنا شوم اما اکثر افرادی که آن وقت به دانشگاه می‌آمدند صرفاً برای این بود که شغل اداری بگیرند.

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی فعلی که آن وقت‌ها ابراهیمی بود، پس از تحصیل در دانشگاه عمامه را برداشتند و شغل اداری گرفتند

همراه من عده زیادی تحصیلات دانشگاهی را انتخاب کردند که نخست مرحوم آقا سید ابراهیم شبیری زنجانی، پسر ‌آیت‌الله زنجانی هم‌دوره‌ام بود، ایشان دبیر شد. آقای دیگری به نام آل‌محمد از لباس روحانیت در آمد و وکیل دادگستری شد. دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی فعلی که آن وقت‌ها ابراهیمی بود، البته همدوره بنده نبودند امثال ایشان زیاد بودند که عمامه را برداشتند و شغل اداری گرفتند. اما من این گونه فکر نمی‌کردم، چون همه به من می‌گفتند حوزه متعلق به شماست و نباید آن را رها کنید (چون نوه مؤسس حوزه بودم) بنابراین دانشگاه را که تمام کردم به قم برگشتم و در قم ماندم و تدریس کردم. در واقع 1343 به دانشگاه آمدم و 1348 تحصیلات دانشگاهی را تمام کردم؛ دانشگاه که آمدم فرزند نداشتم، دانشگاه را که تمام کردم دو فرزند داشتم اما به دلیل اینکه مشغله پیدا کردم دوره دکتری را پایان نبردم.

 

واسطه ازدواج ما فردی بود که هم در درس آیت‌الله میرزا هاشم آملی و هم درس آیت‌الله محقق داماد (پدرم) شرکت می‌کرد و او «آیت‌الله جوادی آملی» بود

* شما با دختر آقای آیت‌الله میرزا هاشم آملی ازدواج کردید. ماجرای ازدواجتان را برای ما شرح می‌دهید؟

ـ آیت‌الله میرزا هاشم آملی سال 1340 به قم آمدند، آقای آملی با پدرم دوستی صمیمانه‌ای داشت. منزلی اجاره‌ای نزدیک منزل پدری من داشتند. پدر و مادرم شنیده بودند که ایشان یک دختر دارد. بر اثر رفت و آمد زیادی که پدرم با ایشان داشت در سال 1343 ازدواج ما اتفاق افتاد. واسطه ازدواج ما فردی بود که هم در درس آیت‌الله میرزا هاشم آملی و هم درس آیت‌الله محقق داماد (پدرم) شرکت می‌کرد و او آیت‌الله جوادی آملی بود.

آقای جوادی درس پدرم را تقریر می‌کرد، چه گفت‌و‌گویی میان آن‌ها انجام شد من در جریان نیستم. آن زمان قصد ازدواج نداشتم، ناگهان چنین صحبتی شده بود. نخستین کسی که مرا مطلع کرد، دایی بزرگم بود. دایی من مرحوم حاج آقا مرتضی حائری توصیه کردند که من تردید نکنم و قبول کنم. گفتم: من تصمیم داشتم که برای تحصیل به لبنان بروم.

 

 

 

* چرا لبنان؟ قصد رفتن به جبل عامل و بهره‌مندی از اساتید عاملی را داشتید؟

ـ خیر، خود بیروت، چون آن زمان آمریکا و اروپا مقصد نبود. قصد داشتم به دانشگاه بیروت بروم تا آنجا زبان عربی و انگلیسی را مانند زبان مادری صحبت کنم. آن زمان مجلات لبنانی العرفان را می‌خواندم ،شنیده بودم آنجا بورسیه می‌دهند و دیدم می‌توانم مستقل شوم و از پدرم پولی نگیرم.

به هر حال پدرم گفت مانعی ندارد به آقای حائری گفتم من فعلا تمایلی به ازدواج ندارم. برای ادامه تحصیل قصد دارم به لبنان بروم آقای حائری خیلی صریح الهجه بود گفت: «زن نگیری ضرر می‌کنی. ازدواج کن هرجا خواستی برو، ازدواج مانعت نمی‌شود!» در هر صورت مرا قانع کرد... آقا، جوادی آملی واسطه بود و خانم، دختر دایی بزرگم که عروس امام خمینی(ره) و همسر حاج آقا مصطفی به نام معصومه خانم بود.

بعد از ازدواج مرحوم آیت‌الله آملی پدر جدید برای من بود، به قدری با محبت و مهربان بود که نقش بسیاری در ساخته شدن علمی من داشت

بعد ازدواج فهمیدم حق با دایی‌ام بود. اگر آن زمان ازدواج نمی‌کردم راه زندگی من با اکنون فرق می‌کرد. بعد از ازدواج -بینی و بین‌الله- مرحوم آیت‌الله آملی پدر جدید برای من بود، به قدری با محبت و مهربان بود که نقش بسیاری در ساخته شدن علمی من داشت.

نخست خیلی مهربان و با محبت بود، پشت و پناه زندگی من بود من از ازدواجم خیلی راضی هستم. خانم خیلی همدل، همفکر و همسر واقعی هستند، در تلخی‌ها و شادی‌ها و مشورت‌های زندگی همراه واقعی من بوده‌اند. مشاور و مدیر خوب بوده و هست، در حال حاضر از نظر قوای جسمی کسالت دارد اما هنوز هم ذهن مدیریتی بسیار عالی دارد. ایشان همیشه در فعالیت‌های علمی من مشوق من بوده‌اند و اطمینان دارم که اگر ایشان نبودند من به همین مراحل علمی دست نمی‌یافتم.

 

همه برادرهای خانم من آن زمان حکم فرزندان من را داشتند... مقداری نقش برادر بزرگتر برادران لاریجانی را من داشتم و برای موفقیت همه برادران دعا می‌کنم

 

* حاج آقا جرأت می‌خواست با دختری ازدواج کنید که پنج برادر دارد...

ـ همه برادرهای خانم من آن زمان حکم فرزندان من را داشتند. در زمان ازدواج آقا باقر بسیار کوچک بود. علی آقا بچه بود تازه دبستان می‌رفت، آقا صادق هم هنوز به دبستان نمی‌رفت آقا فاضل دبستان می‌رفت. تقریباً همه برادر خانم‌ها نزد من درس خواندند، آقا جواد زبان انگلیسی را نزد من خوانده است، باقر لاریجانی که بعد از انقلاب فرهنگی تصمیم گرفت طلبه شود در کلاس عمومی درس فلسفه من شرکت می‌کرد. مقداری نقش برادر بزرگتر برادران لاریجانی را من داشتم و برای موفقیت همه برادران دعا می‌کنم.

 

اصلاح‌طلب‌های مصطلح امروز در دوره‌ای چپ بودند که من هیچ وقت با چپ سازگاری نداشته و ندارم

 

* اجازه دهید اندکی بحث را سیاسی کنیم! دیدگاه شما به اصلاح‌طلبان نزدیک‌تر است و دیدگاه برادر خانم‌هایتان به اصولگرایان. آیا در جلسات و مهمانی‌های خانوادگی به مشکل بر نمی‌خورید و جدل سیاسی پیش نمی‌آید؟

ـ واقعیت است که برادر خانم‌های بنده می‌دانند من فکرم اصلاح‌طلبی به معنای صحیح کلمه است نه به معنای حزبی آن. آنان می‌دانند که من عضو حزب کسی نیستم، هیچ وقت در هیچ حزبی نبوده‌ام. خودشان می‌دانند که از لحاظ فکری آنگونه نیست که صد در صد با اصولگرایان مخالف باشم، و نه صددرصد با اصلاح‌طلبان موافق. راست‌های سنتی به بنده احترام دارند و من هم برای آنان احترام قائلم. اصلاح‌طلب‌های مصطلح امروز در دوره‌ای چپ بودند که من هیچ وقت با چپ سازگاری نداشته و ندارم.

حتی قانون اساسی ما خالی از گرایش‌های چپ‌گرایانه نیست‌. قانون اساسی در مجلس خبرگانی نوشته شده که آیت‌الله طالقانی با مواضع اقتصادی خودش در آن عضو بوده است. به هرحال جوّ آن روز چنین بود، من از روز نخست انقلاب نسبت به مصادره‌ها معترض بودم و هنوز هم بر این نظرم که به هیچ وجه ملت ایران از این امر نه تنها سودی نبرد که زیان هم کرد.

 

 

 

* از چه نظر با چپ مخالف بودید؟

ـ گاهی اقدامات چپ اسلامی را از نظر اقتصادی منطبق با موازین شرعی و حقوقی نمی‌دانستم. من در قضیه بند «ج» همان موضعی را داشتم که مقام معظم رهبری داشتند (که آن زمان رئیس جمهور بودند) در آن زمان مخالف دیدگاه ایشان، میرحسین موسوی نخست وزیر و حتی هاشمی رفسنجانی بود.

 

من به عنوان اصلاح‌‌طلب حرفه‌ای شناخته نمی‌شوم. منظورم از حرفه‌ای یعنی جزء گروه نیستم. چون در ایران حزب رسمی وجود ندارد. حزب در ایران فعلی چیزی شبیه  «باند» است

من به عنوان اصلاح‌‌طلب حرفه‌ای شناخته نمی‌شوم. منظورم از حرفه‌ای یعنی جزء گروه نیستم. چون در ایران حزب رسمی وجود ندارد. حزب در ایران فعلی چیزی شبیه «باند» است، فرق حزب با باند این است که حزب مرامنامه دارد، اساسنامه دارد، معلوم است چه می‌خواهد و چه هدفی را دنبال می‌کند، در حالی که باند این طور نیست. برخی از افرادی که به اصلاح‌طلبی شهره‌اند به هیچ روی اصلاً نمی‌دانند که آزادی چیست! بعضی از آنان از دموکراسی و آزادی دم می‌زنند ولی نمی‌دانند چیست! من همیشه طرفدار تفکر آزاد، حقوق بشر، اسلام عقلانی، مهربان، معتدل و قانون‌گرا بوده و هستم.

فریادی که از بدو مسئولیت‌هایم یک ذره هم عوض نشده، قانون‌گرایی بوده و هنوز هم به همان معتقدم و راهی برای نجات کشور جز قانون‌گرایی نمی‌دانم.

 

زمانی که من رئیس سازمان بازرسی و آقای خاتمی وزیر ارشاد بود، بر سر قانون میانمان جدل شد... به نظر من قانون باید اجرا شود، با همین دیدگاه قانون‌گرایی با میرحسین موسوی درگیر شدیم

* از آقای رفسنجانی و میرحسین موسوی گفتید. درباره خاتمی چطور؟

ـ زمانی که من رئیس سازمان بازرسی و آقای خاتمی وزیر ارشاد بود، بر سر قانون میانمان جدل شد. بازرس فرستاده بودم برای بازرسی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،‌ خاتمی به من تلفن کرد که فلانی حالا دیگر برای من بازرس می‌فرستی؟! گفتم: بازرس فرستادم اگر خلاف قانون وجود دارد بررسی شود و شاید در وزارتخانه ارشاد اسلامی خلاف قانون صورت گرفته باشد و ان‌شاء‌الله نگرفته باشد. به ایشان عرض کردم به نظر من قانون باید اجرا شود. به موجب قانون تمام ارگان‌ها و سازمان‌ها باید بازرسی شوند.

با همین دیدگاه قانون‌گرایی با میرحسین موسوی درگیر شدیم. به خاطر دارم میرحسین موسوی به آقای موسوی اردبیلی گفت: آقای محقق داماد آمد کابینه را به هم پیچید! وقتی جلسه مشترک کابینه و شورای عالی قضائی تشکیل شد همه از من گله می‌کردند.

 

 

 

در هر صورت من شعارم اجرای قانون است. اگر این اصلاح‌طلبی است من اصلاح‌طلب هستم، به دلیل اینکه من طرفدار قانون هستم. من فکر نمی‌کنم آقایان معنی اصلاح‌طلبی را اجرای قانون بدانند؟! قانون اساسی باید اجرا شود.

 

معتقدم قوانین عادی که در مجلس تصویب و توسط شورای نگهبان تایید می‌شود باید اجرا شود

من معتقدم قوانین عادی که در مجلس تصویب و توسط شورای نگهبان تایید می‌شود باید اجرا شود. الان هم معتقدم نجات کشور اجرای قانون است، بنده می‌گویم اگر مرّ قانون اجرا شود، بسیاری از مشکلات کشور حل می‌شود.

ولی همه می‌دانند که یکی از دوستان دوران جوانی من آقای سیدمحمد خاتمی رئیس‌جمهور سابق بوده است، تقریباً از دوره‌ای که هر دو یک مو در صورت نداشتیم با هم دوست بودیم.

آقای خاتمی وقتی به قم آمد توسط پدر من معمم شد. ایشان با اینکه دو سال از من بزرگ‌تر است چون من زودتر از او طلبه شدم از نظر دروس حوزوی همدرس نبودیم. من بعد از گذراندن ششم ابتدایی به حوزه علیمه رفتم اما خاتمی بعد از دیپلم به حوزه علمیه آمد.

آقای خاتمی متولد 1322 است و من متولد 1324 هستم. ناطق نوری نیز متولد 1322 است. راستی یکی از دوستان دوران جوانی من آقای ناطق نوری است، خیلی با آقای ناطق دوست هستم. آقای خاتمی زمانی که کاندیدای ریاست جمهوری شد بعضی از من خواستند که برای آقای خاتمی اقدامی بکنم. همه می‌گفتند که تو که دوست جوانی آقای خاتمی هستی، انتظار از توست که برای او اقدام کنی. گفتم من، هم دوست آقای خاتمی هستم و هم دوست آقای ناطق، بنابراین نمی‌توانم دخالت کنم. به خاطر دارم مرحوم آقای صدوقی وقتی شنیدند، گفتند: حق با شماست! و جالب است بدانید که از بزرگواری آقای خاتمی هم همین بس که ایشان خودشان هم به رغم آن همه دوستی و مودت فیمابین از من هیچ توقعی نداشتند.

به هرحال آقایان لاریجانی‌ها می‌دانند که من دوست و رفیق قدیمی خاتمی بوده و هستم و ربطی به دوران دولتمردی ایشان ندارد.

 

یکی از موفقیت‌های من این بود که از مراجع درجه یک حوزه اجازه اجتهاد گرفتم. مطابق قانون آن زمان کسی که از مراجع درجه اجازه اجتهاد می‌گرفت از خدمت سربازی معاف دائم می‌شد

 * داشتید درباره دوران طلبگی می‌گفتید...

ـ بله، من و خاتمی در سال 1343 کنکور شرکت کردیم، هر دانشگاهی به صورت جداگانه آزمون برگزار می‌کرد. من به دانشگاه تهران آمدم. آقای خاتمی اصفهان قبول شد و همان دانشگاه را ترجیح داد و به اصفهان رفت، چون پدر مرحومش هم مدتی در اصفهان بوده‌اند. آن زمان من ازدواج کرده بودم. تا سال 1348 که دوره دانشگاهمان تمام شد و سرباز شدیم. طلبه‌هایی که دانشگاه می‌آمدند باید به سربازی می‌رفتند، آقای خاتمی سرباز شد.

یکی از موفقیت‌های من این بود که از مراجع درجه یک حوزه اجازه اجتهاد گرفتم. مطابق قانون آن زمان کسی که از مراجع درجه اجازه اجتهاد می‌گرفت از خدمت سربازی معاف دائم می‌شد و با این موضوع، من معاف دائم شدم. حتی با مدرک اجتهاد می‌توانستم بلافاصله استاد دانشگاه شوم که البته این کار را نکردم و به قم باز گشتم.

 

من همیشه با لباس روحانیت هستم، دانشگاه بلژیک هم با لباس رفتم

* پس چه شد که باز دانشگاه رفتید؟ مراد دوران دکتری خارج از کشور است

ـ دلم می‌خواست در دانشگاه معتبر خارج از کشور درس بخوانم، 1988 میلادی بود که من به داوری‌های لاهه رفت و آمد می‌کردم. دانشگاه «لُوِن» با لاهه نزدیک است، امتحان ورودی دادم با مصاحبه قبول شدم و در زبان فرانسه و انگلیسی امتحان دادم و برای گذراندن دکتری پذیرفته شدم.

* با لباس روحانیت رفتید؟

ـ بله، من همیشه با لباس هستم. دانشگاه بلژیک هم با لباس رفتم 7 سال طول کشید، 1995 دفاع کردم و با امتیاز عالی درجه دکتری گرفتم.

 

 

 

* چرا از مناصب دولتی کناره‌گیری کردید؟

ـ زمانی که کار بازرسی می‌کردم درس هم می‌دادم. تا الان یک روز هم کار تدریس را رها نکرده‌ام و حتی زمانی که رئیس سازمان بازرسی شدم در دانشگاه علوم قضایی تدریس می‌کردم. آرام آرام علاقه‌‌ام به تدریس بیشتر از کار اجرایی شد، تجربه سازمان بازرسی خیلی برایم مفید است، الان تسلطی که در حقوق مدنی و اصولا مسائل  حقوقی دارم، به حضورم در سازمان بازرسی کشور بر می‌گردد.


* معمولاً یک شبانه‌روز آیت‌الله محقق داماد به چه صورت می‌گذرد؟

ـ بناست راست بگوییم، اگر هم خواستیم بنابر مصلحتی راست را نگوییم، دروغ نباید گفت. برای اینکه معتقدم دروغ گفتن حرام است ولی همه راست‌ها را گفتن واجب نیست.

من خیلی بیشتر از یک نفر کار می‌کنم، در طول شبانه‌روز بیکار نیستم تا شنبه گذشته 7 ساعت در طول شبانه‌روز می‌خوابیدم. به علت بیماری پروستات نمی‌توانم یکسره بخوابم. البته جالب است بگویم پزشک به من توصیه کرد بیشتر از 7 ساعت هم نخوابم.

بعد از نماز صبح اولین کاری که می‌کنم قرآن می‌خوانم... معتقدم هر طلبه باید حداقل به لغات قرآن آشنا باشد

بعد از نماز صبح اولین کاری که می‌کنم قرآن می‌خوانم، البته نه صرفاً برای ثواب و اجر اخروی، بیشتر به دلیل اینکه از ادبیات قرآن لذت می‌برم و معتقدم کسی که معنی قرآن را بفهمد معجزه بودن آن را لمس می‌کند. دوم اینکه کم می‌خوانم تا به لغات قرآن مراجعه کنم و یادداشت می‌کنم و معتقدم هر طلبه باید حداقل به لغات قرآن آشنا باشد.

* مثل «مفردات راغب»؟ مگر قرار است تفسیر قرآن بنویسید و چاپ شود؟

ـ البته مفردات هم یکی از این کتاب‌های مرجع من است. راجع به تفسیر البته خیر.

اگر در روز ایمیلم را چک نکنم مانند این است که یک واجبی از من ساقط شده

پس از تلاوت قرآن، اندکی نرمش می‌کنم. نرمش کردنم معمولاً منظم نیست اما دکتر توصیه کرده انجام بدهم. سوم بدون فوت وقت ایمیلم را چک می‌کنم که اعتیاد عجیبی برای من شده است! اگر در روز ایمیلم را چک نکنم مانند این است که یک واجبی از من ساقط شده است! من معلمی جدی هستم، تمام تکالیفی را که دانشجویان می‌فرستند، می‌خوانم و پاسخ می‌دهم.

سپس صبحانه می‌خورم. یک مشت دوا هم می‌خورم که شامل کپاسیل و اقراص متعدد است [در این هنگام آیت‌الله محقق داماد از اینکه کلمه کپسول را تعمداً جمع مکسر عربی بسته، خنده‌اش می‌گیرد و ما را هم به خنده وا می‌دارد]

بعد از صبحانه روزهایی که ساعت 8 صبح کلاس دارم بلافاصله به دانشگاه می‌روم. روزهای شنبه کلاس نگرفتم برای اینکه که اگر مجالی دست داد و آخر هفته مسافرت یا قم رفتیم، دغدغه شنبه را نداشته باشیم و راحت بمانیم؛ ولی این موضوع یک بار هم پیش نیامده!

یکشنبه‌ها فرهنگستان علوم می‌روم، تا قبل از ساعت 10 شاید دیداری با دانشجویان داشته باشم، در غیر اینصورت هم که مطالعه می‌کنم. ساعت 10 جلسه شورای علوم فرهنگستان است، ساعت 12 هم جلسه گروهمان است به اتفاق دکتر دینانی، دکتر اعوانی و دکتر احمد احمدی که تا 2 بعدازظهر طول می‌کشد.

استخر را سعی می‌کنم ترک نشود و حدود 20 سال است که استخر می‌روم

روزهای شنبه و یکشنبه ساعت دو و نیم بعدازظهر به استخر می‌روم که معمولاً یک ساعت طول می‌کشد. استخر را سعی می‌کنم ترک نشود و حدود 20 سال است که استخر می‌روم.

 

در سال‌های اول انقلاب به اتفاق آقای ناطق نوری به تیراندازی رفتم، ایشان تیر در می‌کردند و من فقط می‌ترسیدم

* از آن سه ورزش مورد سفارش پیامبر(ص)، جز شنا آیا اهل تیراندازی هم هستید؟

ـ خیر. یک دفعه به اتفاق آقای ناطق نوری در سال‌های اول انقلاب به تیراندازی رفتم و ایشان تیر در می‌کردند و من فقط می‌ترسیدم! بعداً که رئیس بازرسی شدم یک کلت برای من آوردند همان ابتدا پس دادم، گفتم این دست من باشد خودم را به کشتن می‌دهم... [با خنده]

 

 

 

هیچ وقت حضور و غیاب نکردم و کمترین غایب در کلاس من است

* به نظر می‌رسد از آن استادهای سخت‌گیر هستید. روش تدریس شما چگونه است، آیا از پاورپوینت هم استفاده می‌کنید؟

ـ برای درسی که به دانشجویان می‌دهم اهمیت قایل هستم چگونه درس را بیان کنم. از قبل انقلاب که تدریس دارم تا به امروز هیچ زمانی فکر نکنم دیر به سر کلاس رفته باشم. همیشه به موقع سر کلاس رفتم. هیچ وقت حضور و غیاب نکردم و کمترین غایب در کلاس من است. به گونه‌ای درس می‌گفتم که خود دانشجویان حضور به هم می‌رسانند.

در دانشگاه شهید بهشتی فقط یک کلاس مجهز به نمایش اسلاید و پاوروپینت است که برای دفاع از پایان‌نامه‌هاست اما در دانشگاه شهید مطهری با پاورپوینت درس می‌دهم.

 

وارد کوپه قطار شدم دیدم همکوپه‌ها با پیجامه نشسته‌اند دارند پاسور بازی می‌کنند

* رابطه شما با ادبیات چگونه است؟ چون قبلا اشاره کردید اشعار زیادی از بر دارید...

ـ من شعرهای بسیاری از حفظ هستم. بگذارید خاطره‌ای در این‌باره برایتان بگویم.

در سال 1350 یا 51 برای منبر به شهرستان فریدون‌کنار از توابع استان مازندران دعوت شدم تا سخنرانی کنم. زمستان بود و رفتن از جاده هراز رفتن خطر داشت. در چنین مواقعی گاهی اوقات با هواپیما و گاهی با قطار می‌رفتم. آن زمان قطار به شاهی سابق (قائم‌شهر فعلی) می‌رفت و آنجا دوستان به دنبال من می‌آمدند. وارد کوپه قطار شدم دیدم همکوپه‌های من چند نفر مردند بعد از اینکه وارد کوپه شدند لباس رسمی را از تن درآوردند و با پیجامه نشستند، دیدم دارند پاسور بازی می‌کنند! من به همقطارانم گفتم: درست نیست که شما بازی کنید و من فقط شما را نگاه کنم (قطار ما درجه 2 شش صندلی بود و تخت‌خوابی نبود که استراحت کنم) آنها گفتند: به شما بازی را یاد می‌دهیم. گفتم: من آدم با استعدادی نیستم و نمی‌توانم به سرعت یاد بگیرم، یک بازی کنید که من بلد باشم. بعد پرسیدم شغل شما چیست؟ گفتند: ما دبیر ادبیات هستیم! گفتم: چه خوب، پس بیایید با هم مشاعره کنیم. با تعجب پرسیدند مگر شما شعر بلد هستید؟ (چون فکر نمی‌کردند یک روحانی اهل شعر هم باشد) گفتم: بله و پیشنهاد می‌کنم چند نفر شما یک طرف، من یک طرف و مشاعره کنیم! آن‌ها بعدها جزو رفقای من شدند و بعد از انقلاب در استان مازندران شغل‌های دولتی رده بالا گرفتند.

 

عرفان مولوی عرفان است اما شعرش جالب نیست

* شاعر مورد علاقه‌ شما کیست؟‌

ـ حافظ و سعدی. مولوی هم می‌خوانم، عرفان او عرفان است اما شعرش جالب نیست. من الان تفسیر قرآن در حکمت متعالیه در انجمن فلسفه تدریس می‌کنم. معمولاً در لابه‌لای آن اشعار حافظ و سعدی را می‌خوانم. در کتابی به نام «روشنگری دینی» هم که به تازگی منتشر کرده‌ام، بهره زیادی از اشعار حافظ و سعدی برده‌ام.

* تا به حال خودتان هم شعر گفته‌اید؟

ـ من تنها یک غزل گفتم و اخوانیات زیاد گفتم.

* رابطه‌تان با شعر معاصر و نیمایی چطور است؟‌

ـ به شعر معاصر علاقه‌مند نیستم، اما از شعرای معاصر تحت‌ تأثیر «مهدی حمیدی شیرازی» (ادیب، شاعر و مترجم 1293-1365) هستم، او به من خیلی علاقه داشت.

* شاعر و فیلسوف چه فرقی با هم دارند؟

ـ شعر ذوق است و شاعر چیزی نیاموخته. ذوق، درون شاعر است و با توجه به الهاماتی که به شاعر می‌شود، او شعر می‌گوید. شاعر خبری بیان نمی‌کند.

اما فیلسوف خبر می‌دهد و می‌گوید به این استدلال منطقی این ‌سخن را می‌گویم. عالم می‌گوید با توجه به این تجربه‌ای که من در آزمایشگاه کردم، فلان موضوع را می‌گویم. در حقیقت هم عالم و هم فیلسوف در حال گزارش دادن هستند.

* منظورتان از خبر «نبأ» که نیست؟! یعنی شعر از حکمت تهی است؟

ـ خیر. حکمت غیر از خبر است، فیلسوف می‌گوید عالم متغیر است، کل معتبر حادث است، پس در نتیجه کل عالم حادث است. این یک استنتاج منطقی است. براساس یک صغری و کبری، فیلسوف به این نتیجه رسیده است.

یا مثلا عالم می‌گوید: آب در حرارت 100 درجه جوش می‌آید. تا به او بگویند چرا؟ دلایل خود را توضیح می‌دهد. اما اگر کسی از ذوق درونی خود بگوید ذوق است و استدلال اثباتی ندارد.

مثلاً حافظ می‌گوید:

اگرچه عرض ادب پیش یار بی‌ادبی است / زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است

پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن / بسوخت دیده ز حسرت که این چه بوالعجبی است

همین مضمون را به گونه‌ای دیگر گفته است:

خوش است صحبت اگر یار یار من باشد / نه من بسوزم او شمع انجمن باشد

همای کومفکن سایه شرف هرگز / بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد

این ابیات از جایی خبر نمی‌دهد استنتاج منطقی ندارد و ذوق درونی است.

 

* از آنجایی که با اشعار عرفانی مولوی میانه خوبی دارید، آیا با علامه جعفری به عنوان شارح مثنوی حشر و نشر نداشتید؟

ـ من با علامه جعفری رفیق بودم اما ایشان فیلسوف برای ما آنگونه تجلی نکرد. مرد خوبی بود. دوست‌داشتنی بود.

 

قائل به حرمت موسیقی نیستم... آقای سراج گاهی به جلساتم می‌آید

* شعر ارتباط تنگاتنگی با ریتم و آهنگ دارد. با توجه به اینکه درجه اجتهاد دارید، آیا قائل به حرمت موسیقی هستید؟ یا موسیقی گوش می‌کنید...

ـ خیر، قائل به حرمت نیستم. با صدای محمدرضا شجریان و حسام‌الدین سراج خیلی مأنوس هستم و با آن‌ها دوستی دارم. آقای حسام‌الدین سراج گاهی به خانه ما می‌‌آید، در جلسات من می‌آید. چندین بار هم قبل از سخنان من ‌نواهای عاشورایی و محزون خواند که آخرین آن شب عاشورای پارسال بود. صدای قرآن شجریان به خصوص ربنای اول افطار جداً آهنگ قرآنی است به نوای ایرانی.

*آیا سینما هم می‌روید؟‌

ـ در عمرم سینما نرفتم!

 

قضیه قطام در سریال امام علی(ع) دروغ بود... علی(ع) را جز خود دین نمی‌تواند بکشد

*رابطه‌تان با تلویزیون چطور است؟ سریال‌های تاریخی-مذهبی را دنبال نمی‌کنید؟‌

ـ این نقص در من است. خیلی اهل فیلم نیستم، مجموعه‌های تلویزیونی مانند «سربداران»، «سلطان و شبان» و «دلیران تنگستان» را دیدم و خوشم آمد. از فیلم‌های تاریخی هم هیتلر و گاندی را دیدم.

سریال‌های مذهبی، مانند امام علی(ع) را دیدم، قضیه قطام دروغ بود. من عقیده ندارم حضرت علی(ع) را سکس بکشد! علی را دین احمقانه ابن‌ملجم می‌کشد. ابن‌ملجم مرد بزرگی بود و اعتقاد غلط دینی او را به این حماقت‌ وشقاوت رساند. علی(ع) را جز خود دین نمی‌تواند بکشد.‌

مجموعه تلویزیونی ملاصدرا را نیز دیدم و در یکی از نوشته‌هایم ازآن نقل کردم. در سربداران نیز یک دیالوگی بود که نقل کردم یکی این بود شاه از «شیخ باشتین» ملقب به قاضی شارح (احتمالا نامش را از شریح قاضی وام گرفته‌اند) پرسید: این مسئله از نظر شرعی چگونه می‌شود؟ گفت: قربان دایره شرع انور وسیع است تا امیر چه خواهد؟! دیدم این دیالوگ برای من خیلی پیام دارد و حکیمانه است. سریال امام رضا(ع) را نیز دیدم.

سریال ملاصدرا خیلی برایم جالب بود که یک فرد عامی با ساطوری به داخل کاروانسرا دوید، گفت: شنیدم ملاصدرا به این کاروانسرا آمده است. ملاصدرا خودش پیش آمد و درحالی مرد عامی او را نمی شناخت گفت: با او چه کار داری؟ مرد جواب داد می‌خواهم ملا را بکشم! ملا گفت:‌ مگر چه کار کرده؟ مرد ساطورش را بالاتر برد و گفت: مگر نمی‌دانید که ملاصدرا قائل به وحدت واجب‌الوجود است؟! [در اینجا صدای خنده ما و آقای دکتر بلند شد]

 

 

 

مارمولک یکی از بهترین فیلم‌های بود که به نقد روحانیت می‌پرداخت

* فیلم «مارمولک» را چطور؟ ندیدید؟

ـ من مارمولک را کامل ندیدم و چند قسمت آن را در یک کلیپی دیدم، خیلی خوشم آمد به عقیده من یکی از بهترین فیلم‌های بود که به نقد روحانیت می‌پرداخت. اگر زمان خودش پخش می‌شد، مهمترین خدمت به روحانیت بود، چرا که نشان می‌داد تمام مفاسد زیر سر مردمی است که بدون تحقیق و دانستن پیشینه و رزومه آقای خطیب، پای منبرش می‌نشیند و گفتار و کردار او را پای دین و خدا می‌گذارند! مارمولک نشان می‌داد مردمی که پای منبر نشسته‌اند، چه وظیفه‌ای دارند.

فیلم «جدایی نادر از سیمین» را هم دیدم، پیامی که من گرفتم این است که نخست بگوییم هدف انبیاء «اخلاق» است و عمل به شریعت، مقدمه تربیت است. این فیلم نشان می‌داد کج‌اندیشی دینی خطر دارد و چقدر عدم رعایت اخلاق انسان را به بدبختی می‌کشاند. آن خانم ظاهراً متدین دروغ گفت و بدون اجازه شوهر در خارج از منزل کار می‌کرد. امّا زمانی که می‌خواست به پیرمرد دست بزند، از دفتر مراجع پرسید، فکر می‌کرد فقط این کار حرام است، در صورتی که دروغ هم حرام است. دروغ حلال می‌شود و خیلی چیزها حرام می‌شود؛ این خطری است که در جامعه‌ پیش می‌آید و دردی است که خیلی از افراد داشتند.

 

در فضای شلوغ عمومی گاهی ممکن است به دلیل اینکه لباس روحانیت بر تن داریم، با مشکل روبرو شوم

* اهل تفریح هم هستید؟

ـ شنا را که گفتم اما غالباً تفریح ما در این سن و سال، دور هم نشستن و گفت‌وگو کردن است. یادم می‌آید با آیت‌الله نورمفیدی در بهار به کوه می‌رفتیم و صحبت می‌کردیم. یادم می‌آید خیلی قبل‌تر هم مرحوم مطهری کسالتی داشتند و برای بهبود آن با هم بیرون شهر می‌رفتیم و قدم می‌زدیم.

آن زمانی که پای سالمی داشتیم گاهی اوقات با دکتر دینانی به بیرون شهر می‌‌رفتیم و قدم می‌زدیم، آن وقت‌ها گاهی به سمت فشم می‌رفتیم اما الان به دو دلیل نمی‌روم: یکی اینکه مثل گذشته پای رفتن ندارم و دیگر اینکه جایی که خلوت باشد کمتر وجود دارد. در فضای شلوغ عمومی گاهی ممکن است به دلیل اینکه لباس روحانیت بر تن داریم، با مشکل روبرو شوم. بنابراین اگر هوس پیاده‌روی کنم، در محوطه مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی [نزدیک دارآباد] قدم می‌زنم.

 

 

 

* برخی اسامی را بدون تقدم و تأخر زمانی برای شما بیان می‌کنیم، لطفاً نظر خود یا هر آنچه به ذهنتان می‌رسد، ‌بیان کنید.

علامه طباطبایی:

ـ اجازه بدهید خاطرات شخصی‌ خودم را بگویم. من مدتی نزد علامه درس خواندم و به دلیل اینکه دختردایی من که ـ دختر آیت‌الله حاج مرتضی حائری است ـ با فرزند علامه ازدواج کرد و با ایشان فامیل شدیم. مطلب دوم این بود که وقتی جرقه‌های انقلاب در سال 1342 شروع شد، پدر من و آقای حائری اصرار داشتند که علما تک تک اعلامیه ننویسند و اطلاعیه‌ها دسته‌جمعی امضا شود.

به دلیل اینکه ماشین‌نویسی بلد بودم، اطلاعیه‌های علمای قم قبل از انقلاب را من تایپ می‌کردم

به خاطر دارم آیت‌الله محقق داماد، علامه طباطبایی،‌ آیت‌الله زنجانی، آیت‌الله میرزا هاشم‌ آملی لاریجانی و آیت‌الله حائری اطلاعیه را با هم امضا می‌کردند من به دلیل اینکه ماشین‌نویسی بلد بودم، بنابراین اطلاعیه را تایپ می‌کردم و به منزل علامه می‌بردم تا ایشان و دیگران امضا کنند. این کارها به دست من بود و علما دسته‌جمعی اطلاعیه می‌دادند تا وقتی که برخی از آن‌ها رحلت کردند.

* طیف سنتی حوزه علمیه منظور شماست؟

بله طیف سنتی حوزه علمیه، اواخر عمر علامه طباطبایی ارتباط من با ایشان نزدیک‌تر شد، علامه ابتدا در قم خانه نداشت و پس از فروش زمین خود در تبریز موفق به خرید خانه‌ای در قم شد. (پس از رحلت علامه، این خانه با واسطه‌گری بنده توسط آیت‌الله سبحانی خریداری شد و اکنون دارالقرآن است)

منزلی که علامه طباطبایی(ره) خرید، در همسایگی منزل بنده بود و من گهگاه نقش فرزند ایشان را داشت و اگر کاری بود از طرف دختردایی به من منتقل می‌شد. مثلاً دو جریان است که هیچکس نمی‌داند و برای شما عرض می‌کنم.

آیت‌الله مطهری از تهران به من زنگ زدند و گفتند شاه به پیشنهاد برخی تصمیم گرفته به دو نفر، یکی علامه طباطبایی در قم و دیگری حاج میرزا رحیم ارباب در اصفهان، دکترای افتخاری بدهد، تا مقدمات تأسیس یک دانشگاه اسلامی را به ریاست علامه فراهم کند. آقای مطهری به من گفت: شما بروید به علامه طباطبایی بگویید مصلحت نیست قبول کنید.

من آمدم خدمت علامه. خاطرم نیست منزل ایشان آن زمان تلفن نداشت یا بیان این موضوع مصلحت نبود یا شایدم هم منظور آیت‌الله مطهری این بود که بروم علامه را قانع کنم که دکتری افتخاری را نپذیرند.

در هر صورت خدمت علامه آمدم ماجرا را به آقای طباطبایی گفتم، ایشان گفت: اگر آقای مطهری مصلحت نمی‌بینند، چشم! شما بگویید حالا من چه کنم؟ گفتم: به نظرم شما از منزل خارج شوید و مسافرت کنید. ایشان از قم به تهران رفتند. آقایان آمدند، هر چه در زدند، کسی خانه علامه طباطبایی نبود که در را باز کند و بالتبع، دکترای افتخاری هم به ایشان داده نشد. بعدها عده‌ای به دروغ گفتند که علامه دکترای افتخاری از شاه دریافت کرد که این کذب محض است!

من خدمت علامه فلسفه ‌خواندم که متأسفانه به علت کسالت نتوانستند تدریس را ادامه بدهند. زمانی که در قم منظومه می‌گفتم، مرحوم آیت‌الله مطهری به من گفتند که علامه طباطبایی مایلند که تا وقتی در حیات هستند این دو کتابی که برای تدریس فلسفه نوشتند (بدایة الحکمة و نهایة الحکمة) در زمان خودشان درس داده شود که اگر نقایصی است برطرف شود. من یادم می‌آید یک دوره تدریس بدایه را شروع کردم و جاهایی عبارات اجمال داشت، چون منزلم نزدیک منزل علامه بود خدمت ایشان می‌رفتم و مطرح می‌کردم و ایشان برخی جاها را توضیح و شاید تغییر می‌دادند.

خاطره دیگری که از علامه دارم و بیان آن برای جوانان مفید است. این خاطره را قبلا جای دیگری نگفته و ننوشته‌ام:

علامه طباطبایی مقیّد بودند که هر هفته عصر جمعه سر مزار خانمشان بروند

بعد از ظهر یکی از جمعه‌های زمستان سال 53 یا 54 بود. سر کوچه آمدم دیدم علامه طباطبایی عصا زنان از منزل خارج شدند. بیرون هوا بسیار سرد بود چون قم کویری است در زمستان هوا بسیار سرد می‌شود و سرمایش سوز عجیبی دارد. از آنجایی که در مواجهه با بزرگان فرصت را باید غنیمت بشماریم، من یک سؤال از علامه کردم و همراه ایشان راه افتادم. بعد پرسیدم: آقا کجا تشریف می‌روید؟ علامه که از پل حجتیه در حال عبور بود، گفت: به قبرستان حاج شیخ عبدالکریم برای فاتحه‌خوانی مزار همسرم می‌روم، (علامه مقیّد بودند که هر هفته عصر جمعه سر مزار خانمشان بروند) گفتم اجازه بدهید من هم با شما بیایم. به مزار که رسیدیم ایشان فاتحه‌ای خواند و بعد شروع به قرائت قرآن کردند، من هم شروع به قرائت قرآن کردم. قرائت که تمام شد، موقع برگشت به علامه گفتم: حاج آقا در این سرما برای سلامتی شما مصلحت نیست از خانه بیرون بیایید، هر زمان هوا خوب بود برای فاتحه‌خوانی بروید. علامه با همان لهجه زیبای ترکی خود فرمودند: «انس است دیگر، انس است...» [بیان این خاطره با اشک‌های آیت‌الله محقق داماد همراه شد]

 

 

 

ابن عربی:

ـ ابن عربی از چهره‌های بزرگ اسلامی است. ممکن است من حرف کسی را قبول نداشته باشم امّا نمی‌توانم بزرگی او را منکر شوم. مشکل آثار ابن عربی این است انتساب قطعی و غیر قطعی آن‌ها مشخص نیست. بسیاری از سخنان مشکل‌داری که از ابن‌عربی نقل می‌کنند در آثار اصلی او وجود ندارد. به نظرتان امام خمینی(ره) که از ابن عربی در نامه به گورباچوف نام برد، آیا با تمام سخنان ابن عربی موافق است؟ ایشان حتماً با برخی از سخنان ابن عربی مخالف است اما نمی‌‌توان بزرگی ابن عربی را منکر شد.

 

جدا کردن عقل و دین را نمی‌فهمم تا بتوانم مخالف یا موافق «تفکیکی‌ها» باشم

*رابطه‌تان با پیروان مکتب تفکیک یا نوتفکیکی‌ها چگونه است؟

ـ من اصلاً سخنان تفکیکی‌ها را نمی‌فهم! مگر می‌شود دین را از عقل جدا کرد؟! جدا کردن عقل و دین را نمی‌فهمم تا بتوانم مخالف یا موافق باشم. اصلاً دین بدون عقل، نداشتنش بهتر است! خود ائمه و قرآن، امت را به سمت عقلانیت سوق دادند. دین بدون عقلانیت گاهی جهل مرکب است. کتابی تحت عنوان «فاجعه جهل مقدس» در دست چاپ دارم که عنوان یکی سخنرانی‌هایم در شب عاشوراست و در آن مفصل این موضوع را بسط داده‌ام.

 

امیرکبیر:

امیرکبیر در زمان خودش مرد بزرگ و بنیانگذاری بود. ولی اعتقاد ندارم روش امیرکبیر در جامعه کنونی ما کاربرد داشته باشد. امیرکبیر به آزادی و دموکراسی معتقد نبود، در زمان امیرکبیر آباد کردن کشور جز با دیکتاتوری امکان نداشت اما امروز با توجه به تحولی که برای بشریت پیش آمده، معتقدم تنها راه آباد کردن کشور «قانون» است. در زمان آقای رفسنجانی ایشان ملقب به «سردار سازندگی» شد. بنده معتقد بودم که آقای رفسنجانی یک خشت بالای خشت نمی‌گذاشت، بهتر بود به جای آن قانون‌گرایی را نهادینه می‌کرد. مردم خودشان کشور را آباد می‌کردند.

 

با روش رضاخانی و امیرکبیری کاری پیش نمی‌رود، روشی جز قانون اکنون موفقیت‌آمیز نیست

رضاخان (از این جهت می‌پرسیم که عده‌ای معتقدند امروز نیاز به یک رضاخان مسلمان داریم):

همیشه همین گونه است که اگر در کشور بی‌نظمی و عدم امنیت رخ دهد مردم به دنبال دیکتاتور می‌گردند. به عقیده من دیگر زمانی نیست که دیکتاتورها بتوانند در کشور کاری بکند. با روش رضاخانی و امیرکبیری کاری پیش نمی‌رود، روشی جز قانون اکنون موفقیت‌آمیز نیست.

 

حرف‌های سید احمد فردید را مانند تفکیکی‌ها نمی‌توانم بفهمم

سید احمد فردید:

ـ حرف‌های سید احمد فردید را مانند تفکیکی‌ها نمی‌توانم بفهمم، اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید. او را نشناختم، البته سید احمد فردید با من خیلی مأنوس بود، گاهی اوقات 2 ساعت باهم تلفنی حرف می‌زدیم اما حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم.

علی شریعتی:

ـ علی شریعتی خطیب خوبی بود اما مکتب عقلانی نداشت.

* تفاوت شریعتی با مرحوم فلسفی چه بود؟

ـ فلسفی و شریعتی هر دو خطیب بودند. شریعتی چون جامعه‌شناسی خوانده بود موفق می‌شد که دست روی نقطه‌ای بگذارد که نسل جوان را تحریک کند. او می‌خواست خدمت کند زیرا دنیای آن زمان دنیای ایده‌آلیست بود. شریعتی توانست نسل جوان را از چپ غیر مارکسیستی نجات بدهد اما متأسفانه به طرف عقلانیت نبرد.

سید حسین نصر:

ـ خدمات زیادی به عرفان اسلامی کرده است، خوش قلم و خوش بیان است. تاریخ فلسفه اسلامی را می‌داند. متدین است و درد اسلام و عرفان اسلامی دارد. اما ای کاش این سید بزرگوار همه وقتش را در همین امر صرف می‌کرد و به کار سیاسی در آن زمان نمی‌پرداخت.

* اینکه گفتید «تاریخ فلسفه اسلامی را می‌داند» یعنی با فلسفه اسلامی عمیقاً آشنا نیست؟

ـ فلسفه اسلامی ژرف است و باید سال‌ها استاد دید. ایشان مدتی اساتیدی را درک کرده‌اند ولی نمی‌توان گفت همه عمرشان را در یادگیری فلسفه اسلامی صرف کرده‌اند. انصافا قلم و بیان کم‌نظیری دارند.

 

استاد دینانی اخیراً عصبانی شده و نمی‌توان با او مباحثه کرد

غلامحسین ابراهیم دینانی:

ایشان و اساتید دیگر مانند رضا داوری اردکانی، غلامرضا اعوانی، کریم مجتهدی، عزت‌‌الله فولادوند و دکتر معصومی، دوستانی هستند که با آن‌ها مراوده دارم و معمولا در جلسات علمی و کاری با همدیگر شرکت می‌کنیم. معصومی در هوش و ذکاوت کم‌نظیر و دینانی انصافا خوش‌فهم و خوش‌قریحه است. اخیراً عصبانی شده و نمی‌توان با او مباحثه کرد، او را دوست دارم و برایش احترام قائلم.

علی‌اکبر رشاد چطور؟

ـ اطلاعی از سوابق تحصیلی ایشان ندارم.

 

آیت‌الله جوادی آملی جامع معقول و منقول است... آیت‌الله حسن‌زاده آملی انبانی از اطلاعات است

حضرات آیات جوادی آملی و حسن‌زاده آملی:

ـ آیت‌الله جوادی آملی در حد خودش کم‌نظیر است. به دلیل اینکه جامع معقول و منقول است. قرآن، فلسفه، عرفان، فقه و اصول می‌داند. در متون فلسفی خیلی زحمت کشیده است. متخصص متون فلسفی است. تخصص در متون به نظر من یک نقطه قوت است، من متن‌گو هستم، الان من نیز در مدرسه شهید مطهری شواهد الربوبیه را مطابق متن تدریس می‌کنم. عده‌ای با متن مخالف هستند.

آیت‌الله حسن‌زاده مرد کم نظیری است، انبانی از اطلاعات است، در تألیف تقویم نیز دست دارند. متون قدما را تحقیق کرده‌اند.

آیت‌الله مصباح یزدی:

استادی با سابقه در فلسفه اسلامی است. فلسفه را به خوبی تدریس کرده‌اند. ولی دو استاد فلسفه که روی من خیلی تأثیر گذاشتند، علامه مطهری و آقای حائری یزدی است که فلسفه را خوب فهم کردند.

* بیژن عبدالکریمی در جدل عبدالکریم سروش با دکتر داوری اردکانی مقاله‌ای نوشت و در آن مقاله، شهید مطهری را متکلم دانست نه فیلسوف،‌ نظر شما چیست؟

ـ البته آقای عبد‌الکریمی مقاله بسیار خوبی نوشت امّا حیف بود که در مورد آقای مطهری اینگونه سخن بگوید. البته منظور اصلی عبد‌الکریمی این بود که اسلام فلسفه ندارد و بر این اعتقاد است هرکس درد دین دارد، متکلم است. او معتقد است فلسفه را افرادی دارند که درد دین نداشته باشند!

 

 

 

* برای افرادی که به فلسفه علاقمند هستند و قصد دارند با فلسفه آشنا شوند، چه کتابی را پیشنهاد می‌کنید؟

ـ برای آشنایی با فلسفه کتاب شهید مطهری به نام «آشنایی با فلسفه اسلامی» کتاب خوبی است.

* «آموزش فلسفه» آیت‌الله مصباح چطور؟

ـ آن هم کتاب خوبی است اما آقای مصباح در کتاب خود نظرات شخصی را دخالت داده که کار فراگیری را پیچیده کرده است.

* پس برای مراحل بعد از مقدمات مناسب است؟

ـ در مراحل بعدی هم شرح منظومه آقای مطهری کتاب خوبی است و آن را معرفی می‌کنم.

* به عنوان آخرین سؤال، اخیراً برخی از سایت‌ها و روزنامه‌ها شما را بهترین نامزد برای انتخابات ریاست جمهوری دانسته‌اند، آیا تایید می‌کنید؟

ـ بر اساس مبانی فقهی خودم در حال حاضر برای خود وظیفه‌ای شرعی به جز تدریس چیزی نمی‌دانم. البته از حسن ظن گرامیان نیز سپاسگزارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۸
محسن مطلبی کربکندی

مجری: برخی تحولات این هفته در نیویورک را با فرو ریختن دیوار برلین مقایسه می کنند. آیا فکر می کنید تحولات اخیر در روابط ایران و آمریکا تغییری بنیادین بوده است؟
ظریف: به نظر من، ما اولین گامها را برای حل مسئله ای مهم برداشته ایم ، هم برای ایران و هم برای آمریکا و برای جامعه بین المللی ، مسئله ای که به نظر من نمی بایست اصلا از اول به یک مشکل تبدیل می شد.
اما متاسفانه این مسئله به مشکلی جهانی تبدیل شده  و اکنون لازم است ما آن را حل کنیم و راه حل این مشکل برداشتن گام اول است ، گام اول ضروری به سمت حذف تنشها و تردیدها و بدگمانی و بی اعتمادی که دو طرف در سی سال گذشته درباره یکدیگر داشته اند.

مجری: مشکل اساسی مسئله هسته ای ایران است. اما تردیدهای زیادی درباره توانایی رئیس جمهور ایران برای اینکه بتواند به توافقی برسد، وجود دارد. تحلیلگران می گویند اوباما و روحانی با یکدیگر دست ندادند و فقط مکالمه ای تلفنی انجام شد، به نظر آنها این نشان از ضعف دارد. آیا شما می توانید به آمریکاییها اطمینان دهید که رهبر معظم ایران از توافقی که شما درباره آن مذاکره بکنید، حمایت خواهد کرد؟
ظریف: ایران و آمریکا در بسیاری از جهات شبیه به هم هستند. یکی از آنها این است که ما هر دو جوامعی تکثرگرا داریم که در آنها دیدگاههای متفاوتی وجود دارد و دیدگاههای متفاوت نیز در رسانه ها پخش می شود. من فکر می کنم این مسئله سلامت جامعه را نشان می دهد. 

مجری: مگر نه اینکه ایشان تأیید نهایی را می کنند؟
ظریف: البته ، ما باید این کار را با احترام و منافع متقابل انجام دهیم. ما بر این باوریم اگر آمریکا آماده باشد حقوق ایران را به رسمیت بشناسد و به حقوق ایران احترام بگذارد و از این دیدگاه حرکت کند، در آن صورت ما شانسی واقعی داریم و ما با اختیار کامل از رهبرمان مذاکره می کنیم.  ما می دانیم دنبال چه هستیم. ما می دانیم که ایران دنبال سلاح اتمی نیست. در واقع ، من به وزرای خارجی در نشست سه به علاوه سه یا آن طور که شما نشست پنج به علاوه یک می گویید، گفتم اینکه ایران سلاح اتمی نداشته باشد فقط هدف شما نیست بلکه این اولین و مهمترین هدف خود ماست. 

مجری: همانطور که می دانید در این مورد تردید های زیادی وجود دارد اما جان کری وزیر امور خارجه ی آمریکا در مصاحبه ای که امشب پخش خواهد شد گام های ملموسی را تبیین کرده است که ایران می تواند برای اثبات این نکته که به دنبال سلاح هسته ای نیست ، این گام ها را بردارد.
(سپس تصویر صحبتهای جان کری به این مضمون پخش شد) 
مجری: آیا ایران آماده انجام دادن این کار است؟
ظریف: ایران آماده شروع مذاکرات است. من اطمینان دارم که جان کری نمی خواهد این نشانه را برای ما ارسال کند که ما چه کاری باید انجام بدهیم یا انجام ندهیم. ما تمایل به ورود به مذاکرات داریم. البته که آمریکا می خواهد که برخی چیزها را سریع انجام دهد.

مجری: شما چه چیزی را از آمریکا می خواهید؟
ظریف: اول برچیده شدن تحریم های غیر قانونی علیه ایران است که مردم عادی را هدف قرار می دهد. اکنون برخلاف همه ی ادعاها بازگشایی اعتبار اسنادی از یک بانک برای خرید دارو برای بیماران ایرانی غیر ممکن است چون در واقع علیه بانک هایی که با ایران رابطه دارند تحریم های کور وضع شده است. آمریکا فشارهای بسیار زیادی وارد کرده است البته کل دولت این کار را نکرده است بلکه برخی عناصر در دولت آمریکا تلاش کردند به مردم عادی ایران فشار وارد کنند.
مردم عادی ایران در انتخابات گذشته نشان دادند که به صندوق رأی اعتماد کردند، آنها به دولت اعتماد کردند. آنها می خواهند که دولت از موضع قدرت با دنیا تعامل داشته باشد اما بر حقوق خود اصرار داشته باشد.
تحریم ها ابزاری مفید برای اجرای سیاست نیستند و آمریکا باید این را تغییر دهد.

مجری:من درک می کنم که این خواسته ی شما است، اما در ازای این امر آیا ایران آماده است غنی سازی اورانیوم را در سطحی که آنها الان غنی می کنند ، متوقف کند؟
ظریف: ایران آماده مذاکره است. شما می دانید که هیچ کشوری . . .

مجری: اما این چیزی است که روی میز قرار دارد.
ظریف: مذاکرات روی میز قرار دارند تا درباره جنبه های مختلف برنامه ی غنی سازی ایران بحث و گفتگو شود. حق غنی سازی ما غیر قابل مذاکره است.

مجری: اما شما به غنی سازی بیش از بیست درصد نیاز ندارید چون این میزان فقط برای مقاصد نظامی مورد استفاده قرار می گیرد.
ظریف: ما اورانیوم غنی شده در سطح نظامی نیاز نداریم. این مسئله قطعی است و ما در این مسیر حرکت نخواهیم کرد اما چیزی که لازم است این است که دو طرف کنار هم بنشینند و به یک هدف مشترک برسند. ما نباید دو هدف داشته باشیم که با یکدیگر در رقابت باشند. اجازه بدهید توضیح بدهم که پس از فروپاشی شوروی ، یکی از نگرانی های شما و غرب این بود که همه ی دانشمندانی که در برنامه ی هسته ای دخیل بودند بیکار شوند و وارد بازار سیاه شوند و به دنبال فرصت های شغلی باشند. من دراینجا(آمریکا ) بوده ام و این نگرانی ها را می دانم. اکنون ما منبع بسیار زیادی از دانشمندان ایرانی داریم. برنامه ی هسته ای ایران یک برنامه بومی است. اسرائیل نمی تواند همه ی دانشمندان ما را بکشد. آنها متاسفانه برخی از این دانشمندان را ترور کردند و هیچ کس در این باره خم به ابرو هم نیاورد، برای ما مایه نگرانی بسیار زیاد است که دنیا و آمریکا که قرار است علیه تروریسم باشد به تروریست ها اجازه می دهد دانشمندان بی گناه ایرانی را بکشند.
 اما اکنون اجازه بدهید به موضوع برگردم و بگویم که بهترین راه برای اطمینان یافتن از اینکه برنامه ی هسته ای ایران برای همیشه صلح آمیز باقی خواهد ماند این است که اطمینان حاصل کنیم که این دانشمندان در یک تاسیسات فعالیت کنند که تحت نظارت بین المللی قرار دارد و آژانس بین المللی انرژی اتمی بر آنها نظارت می کند.

مجری: از جمله بازرسی های سرزده؟
ظریف: بله ما تاکنون هم بازرسی های سرزده داشتیم. ما دراین مسیر حرکت می کنیم. همانطور که می دانید وقتی که من در دهه نخست بعد از دوهزار درباره موضوع هسته ای مذاکره می کردم، ما درحال اجرای داوطلبانه ی پروتکل الحاقی بودیم که اجازه ی بازرسی سرزده را می دهد. متاسفانه در آن زمان دولت آمریکا دیدگاهها و اهداف متفاوتی داشت.

مجری: اما تاسیساتی هم وجود داشت که مخفی بودند.
ظریف: خیر، تمام تاسیسات در آن زمان منظورم فاصله سال 2003 تا 2005 است یعنی زمانی که ما مذاکره می کردیم ، درهای همه ی آن تاسیسات به روی آژانس بین المللی انرژی اتمی باز بودند. آژانس بین المللی انرژی اتمی قادر بود که هم این تاسیسات را ببیند.

مجری: فقط پس از آنکه این موضوع برملا شد( این کار را کردید و اجازه بازرسی دادید)
ظریف: آژانس بین المللی انرژی اتمی اعلام کرد هرچند ایران فعالیت های خود را اعلام نکرده بود اما اکنون ما این فعالیت ها را مشاهده می کنیم و هیچ یک از آنها به سمت کاربرد نظامی منحرف نشده اند.
پس تردیدی نیست که هرگز نیات نظامی نداشته است. ممکن است مشکلات فنی وجود داشته است. ممکن است که مشکلاتی در زمینه ی شفافیت وجود داشته است و ما آماده ایم که این مشکلات را حل کنیم.شما می بینید که بی اعتمادی متاسفانه متقابل است. همانطور که هم رئیس جمهور اوباما و هم رئیس جمهور روحانی گفته اند این بی اعتمادی متقابل در طی سی و چهار سال گذشته شکل گرفته و افزایش یافته است. پس ما باید به سمت از بین بردن برخی از این بی اعتمادی ها ازطریق گام های متقابل حرکت کنیم که لازم است هر یک از طرفین بردارند تا طرف دیگر را متقاعد کند که نیتش مثبت است و برای آینده ی بهتر برای همه ما است.

مجری: البته که یک بازیگر بزرگ در همه این مسائل اسرائیل است. بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل هم اکنون در مسیر حرکت به سمت آمریکا است تا با باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا دیدار کند و در مجمع عمومی سازمان ملل متحد هم سخنرانی کند.
وی در زمان ترک فرودگاه و آغاز سفر به آمریکا اقدامات شما و رئیس جمهور روحانی را در این هفته "حمله لبخندی" توصیف کرد. روزنامه ساندی تایمز انگلیس هم گزارش داد که وی اطلاعاتی را به رئیس جمهور اوباما ارائه خواهد کرد که در آنها گفته می شود ایران هم اکنون به اندازه ی کافی اورانیوم در اختیار دارد . پاسخ شما چیست؟
ظریف:  خوب، "حمله خنده" بهتر از "حمله دروغ" است. آقای نتانیاهو و همکارانش از سال هزار و نهصد و نود و یک می گویند ، شما می توانید در این مورد به سوابق و تصاویری که دارید مراجعه کنید -که ایران شش ماه با تولید سلاح هسته ای فاصله دارد. اکنون بیست و دو سال از آن زمان گذشته است و آنها هنوز هم می گویند که ما شش ماه با تسلیحات هسته ای فاصله داریم. 

مجری: پس شما شش ماه با یک سلاح هسته ای فاصله ندارید؟
ظریف: ما به دنبال تسلیحات هسته ای نیستیم. پس ما شش ماه ، شش سال و شصت سال هم با سلاح هسته ای فاصله نداریم. ما تسلیحات هسته ای نمی خواهیم. ما معتقدیم که تسلیحات هسته ای برای امنیت ما مهلک است. ما معتقدیم آنهایی که تصور می کنند تسلیحات هسته ای امنیت شان را تامین می کند به شدت دچار اشتباه شده اند. ما باید منطقه ای و دنیایی عاری از تسلیحات هسته ای داشته باشیم.
من حدود شانزده سال پیش در مقابل دیوان بین المللی کیفری حاضر شدم و به مدت نود دقیقه استدلال کردم که بکارگیری تسلیحات شیمیایی / هسته ای تحت هر شرایطی غیر قانونی است. رهبر ما حکمی دینی صادر کرده است که در آن بکارگیری تسلیحات هسته ای و حتی داشتن چنین تسیلحاتی مغایر با دکترین دینی اعلام شده است. پس اینها مواضع ما هستند. اسرائیل دویست کلاهک هسته ای دارد. اسرائیل منبع ناامنی در منطقه ی ما است. اسرائیل منبع تهاجم و نقض حقوق بشر مردم فلسطین است. اسرائیل نباید این گستاخی را داشته باشد که به مردم آمریکا و به دنیا دروغ بگوید و همه را گمراه کند.

مجری: اما اگر شما تسلیحات هسته ای نمی خواهید پس چرا اورانیوم را در سطوحی غنی می کنید که اکنون درحال غنی کردن آن هستید؟
ظریف:  چون این حق ما است. ما نیاز داشتیم. ببینید ما به بازار آمدیم و تقاضا کردیم. ما مالک ده درصد از یک شرکت اروپایی هستیم که اورانیوم غنی شده تولید می کند و نام این شرکت « یورو دیف» است .
ما نتوانستیم در سی سال گذشته یک گرم اورانیوم هم از آنها دریافت کنیم. ما نتوانستیم اورانیوم مورد نیاز برای راکتور تحقیقاتی تهران را دریافت کنیم درحالیکه این راکتور تحقیقاتی عمدا بدست رئیس جمهور آیزنهاور تحت برنامه اتمی برای صلح ساخته شد اما نه تنها آمریکا سوخت این راکتور را که خودش در دهه ی هزار و نهصد و پنجاه در ایران ساخته بود تامین نمی کند بلکه مانع از آن می شود که دیگران این سوخت را برای ما تامین کنند. پس ما باید چکار بکنیم؟ آیا باید دراز بکشیم و بمیریم؟ نه! ما این کار را نمی کنیم. ما می رویم و روی دانشمندان خود اتکا می کنیم ما روی توانایی های خود اتکا می کنیم و اینها را ( اورانیوم غنی شده) تولید می کنیم.
آنها امیدوار بودند که ما نتوانیم اورانیوم را غنی کنیم و اکنون پس از آنکه ما توانستیم از جنبه ی فنی این کار انجام دهیم آنها می گویند شما نباید این کار را انجام دهید. ببینید، شروع تاریخ دست ما نیست باید پیش زمینه ها حل شوند باید جنبه های تاریخی را حل کرد. علل تاریخی بی اعتمادی جدی و عمیق ایران به رفتار آمریکا باید حل شود و ما باید گام های ملموس و واقعی را یکی پس از دیگری برداریم. ما این حقیقت را فراموش نکرده ایم که وقتی عراق علیه ایران تسلیحات شیمیایی را بکارگرفت ، آمریکا نه تنها این اقدام را محکوم نکرد بلکه ما را در بکارگیری تسلیحات شیمیایی مقصر دانست. پس همه ی این ها حقایقی تاریخی هستند که در ذهن ایرانی ها تازه اند.
ما آماده انعطاف نشان دادن هستیم اما اینها را فراموش نمی کنیم.ممکن است همانطور که رئیس جمهور ماندلا گفت ما آماده ی بخشیدن باشیم اما آماده ی فراموش کردن نیستیم.

مجری: آیا هولوکاست افسانه است؟
ظریف: خیر، هولوکاست افسانه نیست. هیچ کس درباره افسانه صحبت نمی کند.

مجری: در آنجا( وب سایت) این موضوع گفته می شود.
وزیر امور خارجه ی کشورمان گفت: اگر چنین چیزی گفته شده است ناشی از ترجمه بد است. این جمله خارج از متن ترجمه شده است.

مجری: واژه افسانه افراد را ناراحت می کند؟
ظریف: این مشکل ترجمه از فارسی به انگلیسی است . وقتی که تصویر رد می شود مطلبی در ترجمه گم می شود. ممکن است بخشی از معنی از دست برود. متاسفانه بارها این اتفاق افتاده است.
نکته این است که ما کشتار مردم بی گناه را محکوم می کنیم چه این کشتار در آلمان نازی باشد یا اینکه در فلسطین رخ دهد. هولوکاست هم جنایتی شنیع و نسل کشی بود و نباید هرگز تکرار شود. اما این جنایت نمی تواند و نباید توجیهی برای لگدمال کردن مردم فلسطین به مدت شصت سال باشد. ما باید این بازی را کنار می گذاشتیم و شروع به درک این حقیقت می کردیم که بدون محترم شمردن حقوق فلسطینی ها هرگز در منطقه صلح نخواهیم داشت. من در مورد این موضوع با رهبر صحبت کرده ام. وی کشتار مردم بی گناه را رد و محکوم می کند.

مجری: می خواهم پرسش آخر را از شما بپرسم.شما بخش زیادی از بزرگسالی خود را در آمریکا سپری کردید. وقتی شما شعارهای « مرگ بر آمریکا» را در ایران می شنوید چه فکر می کنید؟ شما به آندسته از ایرانی هایی که می گویند مرگ بر آمریکا چه می توانید بگوئید؟
ظریف: خوب ، فکر می کنم منظور آنها سیاست باشد منظور آنها مردم آمریکا نیست. رهبر ایران و روسای جمهور مختلف ایران بارها و بارها گفته اند که ما با مردم آمریکا نزاع نداریم. مردم آمریکا خوب هستند ، صلح دوست هستند، مردم سخاوتمندی هستند که به کمک نیازمندان در سراسر دنیا آمدند و این چیزی است که من تحسین و احترام زیادی برای آن قائل هستم. متاسفانه این سیاست های دولت آمریکا بوده است که برای سالهای بسیار زیاد عامل بی ثباتی در منطقه ی ما بوده است. آمریکا از دیکتاتورها حمایت کرده است. اگر مردم آمریکا بدانندکه دولت کشورشان از چه نوع دولت هایی در منطقه حمایت می کند متعجب خواهند شد.
ما ایرانی ها این مسئله را با گوشت و پوست خود حس می کنیم که به علت حمایت آمریکا ، چه رژیمی بر ما حکومت می کرد. برخی از کشورهای منطقه همچنان این تجربه را دارند. این واقعیت که آمریکا از هر سیاستی که اسرائیل دنبال کند حمایت می کند نشانه دیگری است که باید در برخی از سیاست های خود بازنگری کند و به سمت جلو حرکت کند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۱۷:۳۵
محسن مطلبی کربکندی

ریشه‌های تمایل باند آقای هاشمی رفسنجانی برای ارتباط با امریکا از ابتدای پیروزی انقلاب چه بود؟

این موضوع ریشه عمیقی دارد و به نگاه آمریکا به نظام و انقلاب اسلامی برمی‌گردد، وقوع انقلاب اسلامی ایران برای غرب استکباری واقعه باورنکردنی و سنگین و گیج‌کننده بود. آمریکا به سبب سیاست غلط، نزدیک بین و عجولی که دارد بلافاصله برای براندازی انقلاب و نظام دست به کار شد. اول طرح کودتای 22 بهمن 57 بود که عمل نکرد. بعد از آن بر سیاست مقابله سریع و نابودکننده انقلاب را پیش گرفت تا قبل از آن که موج انقلاب اسلامی ایران به ملل دیگر برسد آن را کسب کنند و مثل مصر چند سال گذشته، آن را به حال اول و بدتر از آن درآورند.

آمریکا به نفوذی‌های خود امید بسته بود

پس از آنکه با عنایت الهی طرح های آمریکا با شکست روبه رو شد، امید به نفوذی‌های خود در ایران بستند که بیشتر آنها در آن زمان در نهضت آزادی و جبهه ملی بودند. هوشیاری امام و عزم ملت مسلمان ایران باعث شد که گرچه قدری دیر شده بود ولی امام خمینی (ره) مهدی بازرگان را به کناری بگذارد و نهضت آزادی را که برای اسارت دوباره ملت نقشه ریخته بود، ابطال و برکنار کند.

امید بعد آمریکا به منافقین و بنی صدر بود که آنهم به شکست انجامید. در این بین و در تمام مدت، توجه اتاق فکر سیاست خارجی آمریکا و گروه صهیونیستی پشت سر آن، به راه دیگری هم بود، اول آنکه اگر شد امام را مستقیم یا غیر مستقیم از بین ببرند و شخصی مناسب و مورد قبول خود را نصب کنند و از آن راه به تدریج انقلاب را به تحلیل ببرند و ساقط کنند و اگر نشد با توجه به بیماری قلبی امام و امکان وقوع رحلت امام با صبر و تأمل به فکر جانشین امام باشند.

 

همه آگاهان می‌دانستند که جانشین امام یا شهید مطهری یا آقای منتظری و یا آقای بهشتی است

این فکر از اول انقلاب هم وجود داشت و شهید کردن شهید مطهری بر همین اساس بود چون به طور طبیعی همه آگاهان می‌دانستند که جانشین امام یا شهید مطهری یا آقای منتظری و یا آقای بهشتی است و دشمن فکر می‌کرد در صورتی که راهی با توافق با آنها پیدا نشود باید آنها را از سر راه برداشت، پس از شهادت استاد مطهری نگاه به سمت این 2 نفر دیگر رفت. آقای منتظری شخصاً دست دوستی با آمریکا نمی‌داد ولی در اطراف او کسانی بودند که با ساواک سابقه همکاری داشتند و به آمریکا ندای همکاری داده بودند.

مرحوم شهید بهشتی هم با وجود تمامیت‌خواهی باز مردی دشوار و علی رغم ظاهری لیبرالیستی، متدین و به انقلاب وفادار بود. و خودش را به غرب نمی‌فروخت و شهادت او نشان داد که اولاً از همکاری با وی مأیوس بودند ثانیاً مانع توجه و کار کردن آنها روی دیگران از جمله شیخ اکبر هاشمی می‌شد که آمریکا در گوشه چشم او را هم نامزد کرده بود و بخوبی نقاط ضعف او را می‌دانست. بنابراین گزینه مورد نظر فقط هاشمی و بیت مرحوم منتظری بود.

 

آمریکا همواره بیش از یک گزینه و نامزد را در نظر می‌گیرد

چون آمریکا طبق معمول همواره بیش از یک گزینه و نامزد را در نظر می‌گیرد و مستقلاً و بدون اطلاع دیگری روی او مطالعه می‌کند، همانطور که امروز هم یکی از دلایل وقوع سفر مک‌فارلین به ایران و میهمان هاشمی شدن او و بعد از آن افشای آن توسط بیت منتظری همین رقابت پنهانی بیت منتظری و حواشی هاشمی بر سر تماس و معامله و حتی قرارداد با آمریکا و اقمار او بود. یعنی سفر مک فارلین را بیت منتظری قاپیدن آمریکا توسط رقیب می‌دانستند و لذا پته هاشمی را بر آب زدند تا به تصور آنها از طرف امام مطرود و منزوی و حتی محاکمه و رسوا شود و خودشان در مقام طرف معامله با آمریکا باقی بمانند.

بخت با هاشمی یار بود که چند نفر نماینده وطن‌دوست احساس مسئولیت کردند و تن به قضا دادند و سؤال خود را مطرح کردند و با یک توطئه همه‌جانبه بلایی که رسیده بود از سر هاشمی گذشت و به آن چند نماینده مظلوم خورد و سیدمهدی هاشمی هم سرش را بر سر این قمار از دست داد و توسط گروه رقیب به محاکمه و اعدام سپرده شد.

 

باند هاشمی از مدت‌ها پیش با آمریکا ارتباط داشتند 

 

چرا مک فارلین و هیأت همراه به تهران سفر کردند، تحلیل آمریکایی‌ها از این سفر چه بود؟

باند هاشمی از مدت‌ها پیش با آمریکا ارتباط داشتند مثلاً کنگرلو مشاور سیاسی میرحسین یکی از آنها بود. اقوام نزدیک هاشمی هم به اروپا در رفت و آمد بودند. اصل ارتباط هاشمی و اطرافیانش با آمریکا از چند طریق بود، اولاً ساواکی فراری محکوم به اعدامی قربانی‌فر که نقش دلال اسلحه را بازی می‌کرد و طرف سازمانی او همان مشاور موسوی بود، دوم برادرزاده هاشمی که به بهانه تهیه اسلحه با قربانی‌فر آشنایی پیدا کرده بود و مورد توجه آمریکایی‌ها و امید آنها به وساطت مستقیم قرار گرفته بود.

نهایتاً پس از مطالعات و بررسی‌هایی که دو طرف ایرانی و آمریکایی درباره نوعی توافق برای مدیریت آینده کشور کرده بودند، اصل توافق نهایی را که مهمترین قسمت روابط مذکور بود به همان ملاقات معروف مک فارلین معاون رئیس جمهور آمریکا با شخص اکبر هاشمی موکول کرده و برنامه سفر کاملاً محرمانه را تدوین و هتل اقامتگاه و امور امنیتی هم پیش‌بینی شده بود تمام این اقدامات از لحاظ ظاهری و به اصطلاح فیزیکی در پوشش معامله اسلحه و آزادسازی گروگان‌های آمریکایی در لبنان بود ولی عمق قضیه سری بود و فقط چند نفر اطلاع داشتند.

تحلیل آمریکایی تثبیت آینده نفوذشان در ایران و به تحلیل بردن تدریجی نظام اسلامی و انقلابی بود و با این سفر می‌خواستند به موضع مطمئنی برسند.

 

ملاقات مهم و محرمانه مک فارلین، برای محکم‌کاری و قرارداد رسمی با طرف ایرانی بود

در واقع ملاقات مهم و محرمانه مک فارلین، برای محکم‌کاری و قرارداد رسمی با طرف ایرانی بود و شاید به نظر آنها بیت منتظری مهره سوخته‌ای بود و گزینه هاشمی قطعی و تمام شده به نظرشان می‌رسید. هاشمی در ایران هم اطرافی یا اطرافیانی داشت که این ارتباط را در رقابت با بیت منتظری تقویت و تسریع می‌کردند و در مذاکرات تهران او را مترجم فیمابین معروف کردند و ارتباط او با ساواک در عراق را بیت منتظری قبلاً منتشر کرده و مدرک آن بطور گسترده در مجلس شورای اسلامی پخش کرده بودند که گویا با حمایت جریان رئیس مجلس ماست مالی شد.

 

موضوع حفظ آینده ایران بعد از امام موضوعی فوق سری بود که باید کاملاً محرمانه می‌ماند 

موضوع اصلی ملاقات مک فارلین و ریسک سفر او که اگر کشف می‌شد کاخ سفید و حزب متبوع رئیس‌جمهور آمریکا ریگان را سخت در فشار قرار می‌داد، موضوع حفظ آینده ایران بعد از امام موضوعی فوق سری بود که باید کاملاً محرمانه میماند و جز اصحاب سرّ، باید حتی کنگره آمریکا و همه مقامات ایرانی ـ چه رسد به مجلس و امام ـ هم بویی نمی‌بردند.

در صورت قطعی شدن پیمان فیمابین، جان امام هم بیشتر به خطر می‌افتاد چون ممکن بود آمریکا عجولانه دست به جنایت دیگری بزند، همانطور که طرح ترور امام توسط قطب‌زاده یکی از آنها توطئه‌ها و از قرار شنیده‌ها ـ اصرار منافق نفوذی در ریاست جمهوری زمان مرحوم رجائی به نام کشمیری برای بردن کیف محرمانه به همراهی رجایی به ملاقات امام ـ که آقای سیداحمد خمینی اجازه بردن کیف بدون بازدید را نداده و جان امام را حفظ کرده بود ـ توطئه دیگر بود.

به هرحال، این ملاقات‌ها کاملاً حساب شده و امنیتی بود، مک فارلین با گذرنامه ایرلندی و با نام دروغی به ایران آمده بود. برای آنکه سفر او کشف نشود، به کمک یکی از همدستان آنها در سپاه آن روزگار، او را بدون عبور از گذرگاه‌های رسمی مستقیماً به هتل برده بودند، بدون آنکه کسی حتی مأمورین حساس دولتی متوجه شوند.

 

شخص دوم آمریکا حاضر نبود پیام و هدایای خود را به کس دیگری غیر از مقام بالا (رئیس مجلس) بدهد

پس از یک جلسه مقدماتی، قاعدتاً خود هاشمی وارد مذاکره شده بود چون مسلماً شخص دوم آمریکا حاضر نبود پیام و هدایای خود را به کس دیگری غیر از مقام بالا (رئیس مجلس) بدهد گر چه به دروغ این ملاقات را منکر شدند و گفتند که مک فارلین از اینکه با مقامات عالیه روبرو نشده عصبانی بوده. ولی خود هاشمی در جلسه غیر رسمی مجلس (که ضبط شده) پس از بروز فضاحت موضوع هرگز نگفت که ملاقاتی نکرده است بلکه گفت: حیف نگذاشتند که کار به آخر برسد چون این کار یک «فتح‌الفتوح» بود. اما به دروغ به امام وانمود کردند که مک فارلین بدون اطلاع دادن به ایرانی‌ها سرخود و محرمانه به ایران آمده و هتل گرفته و آرزوی ملاقات با هاشمی را داشته ولی حسرت آن را به دلش گذاشته‌اند و ناامید از ایران رفته که ادعایی نامعقول و غیر قابل قبول بود.

به امام وانمود کردند که این هیأت بلندپایه آمریکایی خودسرانه و بدون اطلاع مقامات ایرانی به فرودگاه تهران و سپس هتل آمده‌اند و گذرنامه تقلبی داشته‌اند و حال آنکه در گزارش‌ها و مصاحبه‌های بعدی هاشمی و هیأت مربوط ایرانی با تمام تناقض‌هایی که در گفتارشان هست، به این موضوع اقرار دارند که حداقل از یک سال پیش ازآن یعنی در سال 1364 این روابط برقرار بوده و ایرانی‌ها از خصوصیات سفر و حتی ساعت ورود آنها و اسامی واقعی افراد آمریکایی- اسرائیلی مطلع بوده‌اند و ساعت شماری می‌کرده‌اند. علم و اطلاع هیأت ایرانی به جعل گذرنامه و اقدام قضایی و جزایی نشدن مجرمین، گناه دیگر هیأت ایرانی است جرم جعل چند سال زندانی دارد. سعی و تلاش برای فریب امام و به اصطلاح قانونی «گزارش خلاف» دادن مأمور دولتی هم جرم است که بایستی دنبال می‌شد.

چه نیازی بود که شخص دوم آمریکا با آن همه ذلت و ترس و نگرانی و گذرنامه مجعول به تهران بیاید

چه نیازی بود که شخص دوم آمریکا با آن همه ذلت و ترس و نگرانی و گذرنامه مجعول به تهران بیاید. دولت آمریکا با زیرکی برای پنهان کردن اصل منظور از سفر (که نوعی توافق سیاسی برای رهبری پس از امام بود) به سرعت خودش موضوع کونتراها را مطرح کرد تا مهره‌های آینده سوخته نشوند و فقط موضوع یک تخلف از ناحیه کاخ سفید در برابر کنگره باشد و با مختصر مجازات سیاسی فراموش شود. و به همین دلیل بود که مک فارلین در برابر محاکمه در استیضاح خود در کنگره از ارائه مدارک مذاکره خودداری کرد و گویا به دروغ مدعی شده بود که مدارک از بین برده شده، و حتی تظاهر به خودکشی کرد. امّا اصل قضیه دلالی سیاسی و مهره‌سازی برای آینده جمهوری اسلامی ایران تمام نشد و شکل عوض کرد.

 

اطرافیان هاشمی او را به سمت ریاست جمهوری سوق دادند تا یک پله به رهبر شدن نزدیکتر شود 

از جمله اطرافیان هاشمی او را به سمت ریاست جمهوری سوق دادند تا یک پله به رهبر شدن نزدیکتر شود و ضمناً مقدمات یک توافق قطعی را فراهم کنند، البته آمریکا از خامی و بی‌تجربگی طرف ایرانی استفاده‌های موردی هم می‌کرد از جمله آزادسازی گروگان‌های آمریکایی در لبنان. طی ریاست جمهوری هم زمزمه مادام‌العمر کردن ریاست جمهوری برای هاشمی هم شروع شد که با هوشیاری مقام معظم رهبری توطئه خنثی شد.

ریاست جمهوری هاشمی مقدمه‌ای برای هماهنگ‌سازی امور و زمینه‌سازی برای ایجاد پایگاه قدرت و خیز به سمت آرزوی دیرینه پس از فوت امام بود ولی قدری دیر شده بود و با حکمت و عنایت الهی و با تصمیم و رأی ناگهانی و تقریباً بی‌مقدمه مجلس خبرگان رهبری، آقای خامنه‌ای انتخاب شد و کار از کار گذشت و توطئه آمریکایی به راه دیگری افتاد که نمونه آن فتنه‌های سال‌های 78 و 88 است و این حکایت همچنان باقی است.

 

طبق اظهار خود هاشمی فقط چند نفر آن را می‌دانستد

سفر مک فارلین و هیأت مرکب آمریکایی- اسرائیلی به ایران کاملاً مخفی بود و کشف آن جرم بزرگی در چشم امام و مردم به حساب می‌آید و شاید اکبر هاشمی را برای همیشه از اهدافش دور می‌کرد به همین دلیل طبق اظهار خود هاشمی فقط چند نفر آن را می‌دانستد که یکی از آنها کنگرلو مشاور سیاسی  نخست وزیر موسوی بود گرچه به احتمالی خود موسوی در جریان نبود. البته بعد از رسوایی به سرعت به یکی دو نفر سربسته و تحت عنوان کشف راهی جدید برای تهیه اسلحه مطالبی گفته بودند تا ادعا کنند که موضوع سری نبوده ولی با وجود این، وقتی ما از وزیر خارجه به طور خصوصی پرسیدیم که آیا از این سفر سری اطلاع داشته؟ جواب داد که به هیچ وجه اطلاع نداشته است.

یعنی شخصی غیر مسئول در روابط خارجی دست به ریسک بزرگی برای ایجاد رابطه صمیمی و خودمانی با دشمن انقلاب زده بود که مسئول‌ترین مقام‌های جمهوری اسلامی ایران از آن مطلقاً خبری نداشت و این اهمیت سرّی و محرمانه‌بودن آن را می‌رساند و علت سرّی بودن آن هم معلوم بود.

چرا باند مهدی هاشمی معدوم ماجرای سفر مک فارلین را افشا کرد؟

به علت افشاگری سید مهدی هاشمی اشاره کردم و نتیجه تعارض و جنگ پنهانی بیت آقای منتظری و باند اکبر هاشمی رفسنجانی و لو رفتن سفر مک فارلین به طرفیت هاشمی که از طرف سیدمهدی هاشمی انجام شده بود، انتقام از او به صورت به میان کشیدن پرونده سیدمهدی و محاکمه و اعدام او بود که نوعی زخم چشم و قدرت‌نمایی هم محسوب می‌شود، بعلاوه خود بیت آقای منتظری را از دور سیاست خارج می‌کرد.

روابط سری و نزاع اخیر این دو باند سابقه زیادی داشت. در اوایل که قرار جانشینی آقای منتظری در میان بود باند هاشمی و افرادی در جماران طمع داشتند که به این وسیله به اهدافشان برسند و با نام منتظری و رهبری او نفوذ و جایگاه خود را حفظ کنند ولی پس از مدتی متوجه شدند که سیدمهدی هاشمی و باند بیت منتظری حصاری دور او کشیده‌اند و کسی را در آن مجموعه راه نخواهند داد، وضع برگشت و حمله به سیدمهدی هاشمی شروع شد و موضوع قتل و شهادت مرحوم شمس آبادی و نگهداری اسلحه قاچاق و مانند اینها را مطرح کردند و با وسایطی مؤثر منتظری را بوسیله امام از قائم مقامی عزل و بیت او را زیر نظر قرار دادند، تا قدرت پس از امام دست آنها نیفتد و آن را در دست بگیرند.

شما از چه زمانی وارد این مسأله شدید و زمانی که 8 نماینده از آقای ولایتی سوال پرسیدند چه اطلاعاتی داشتند؟ دلیل سخنان امام خمینی که منجر به پس گرفتن سوالات شد، چه بود؟

من در آن ایام به حوزه انتخابیه خودم رفته بودم وقتی برگشتم این موضوع را شنیدم. ابتدا باور نمی‌کردم که چنین کار مهم خودسرانه‌ای بدون اذن امام و اطلاع افراد مسئول انجام شده باشد گر چه از مهمل‌کاری و بی‌منطقی طرف ایرانی عامل آن خبر داشتم. بلافاصله به تحقیق پرداختم و موضوع مسلم شد بیشتر نمایندگان دلسوز هم ناراحت بودند ولی اقدامی نکرده بودند.

 

نامه من باعث دستپاچگی رئیس مجلس و باند او شد

من شخصا طبق وظیفه خودم نامه‌ای با طرح یک سؤال کلّی به وزیر خارجه نوشتم دو نفر از دوستان هم مایل به امضا شدند. این موضوع باعث دستپاچگی رئیس مجلس و باند او شده بودند و با مشورت کسانی در جماران و دولت، توطئه‌ای کردند و سؤالاتی را که امام را عصبانی و ناراحت می‌کردند تهیه و به زور و اصرار برای امضا به دست افرادی داده بودند که به هشت نفر معروف شدند. پیش من هم آوردند من قبول نکردم که آن را امضا کنم ولی خیلی اصرار کردند که شما فقط یک امضا دارید اینجا 7 امضا هست همه را یک کاسه بکنید بهتر است. از دو نفر دیگر هم امضا گرفته بودند. من در آن شدت ناراحتی که از آن موضوع داشتم (که در واقع افتضاح ایران بود نه آمریکا ولی آن را وارونه جلوه دادند) قهراً امضا کردم و به دام آنها افتادم. شیاطین بلافاصله آن را به ضمیمه پیش فرض‌های دیگری، در موقع حساسی به امام دادند و حضرت امام را با این روش، عصبانی کردند و امام هم در یک سخنرانی به امضا کننده‌ها حمله شدید کردند و کار آنها را بدتر از کار اسرائیل دانستند.

وقتی من سخنرانی امام را شنیدم در منزل بودم بجای آنکه ناراحت شوم ،سجده شکر بجا آوردم و گفتم خدا را شکر که امام بار مسئولیت را بعد از این از دوش ما برداشت. ابتدا تصمیم گرفتم که از مجلس استعفا دهم ولی دیدم توهین به امام است و دلم راضی نشد. یکی از دوستان امضاکننده خیلی نگران به منزل ما آمد و پرسید که من چه خواهم کرد آیا صلاح هست به مجلس برویم یا نه؟

من به او آرامش دادم و گفتم ما کار درستی کرده‌ایم و نگرانی ندارد من روز مقرر به مجلس خواهم رفت. ولی با وجود شهامتی که این کار در آن جوّ شدید می‌خواست من راحت بودم گر چه حتی احتمال می‌دادم که در مجلس اولین فرد پاسداری که به محض ورود، اسلحه به روی من خواهد کشید.

عجیب این بود که همه پاسداران و حتی مستخدمان مجلس آن روز بطور بی‌سابقه‌ای با لبخند و شوخی و احوالپرسی با من روبرو شدند و حتی یکی از افراد هیچ وقت جواب سلام مرا نمی‌داد آن روز با روی خوش خودش به سلام مبادرت کرد و این وضع عجیب خیلی معنی داشت و بعدها هم برخی از خواص و عوام به امام نکاتی را گفته و حرف‌هایی زده بودند.

 

رئیس مجلس که شاید باور نمی‌کرد من در مجلس آن روز شرکت کنم و مرا هم ندیده بود، گفت: آقای خامنه‌ای نیامده! 

از قضا آن روز در صحن مجلس طرح سؤال از قوه قضائیه مطرح بود و من یکی از سخنرانان و اولین سخنران موافق طرح بودم. منشی وقتی طرح را مطرح کرد و گفت آقای خامنه‌ای موافق اول صحبت کنند، رئیس مجلس که شاید باور نمی‌کرد من در مجلس آن روز شرکت کنم و مرا هم ندیده بود، گفت: آقای خامنه‌ای نیامده! منشی گفت: ایشان حضور دارند و من مشغول دفاع از طرح شدم.

هاشمی در این باره در سایت شخصی خودش با عبارت تحقیر‌آمیزی نوشته که آن روز «محمد خامنه‌ای» بدون آقا و سید و القاب رایج، خیلی ترسیده بود! گوینده این ادعا باید اینقدر شعور داشته باشد که کسی که ترسیده باشد آن گونه اول وقت به مجلس نمی‌آید و اولین نفر از طرحی که عنوان خطرناک «سؤال از قوه قضائیه» را دارد، دفاع نمی‌کند.

من آن روز چند بار وسوسه شدم گله‌ای از حضرت امام بکنم که شما خودتان به ما درس دادید که هر متهم فرضی حق دارد که پاسخ و دفاعش را در محکمه بگوید و بقول فقها «الغایب علی حجّته» پس چرا از ما نپرسیده ما را محکوم کردید و یا قصه دزدی را بگویم که از دیوار منزل کسی افتاده بود و پایش شکسته بود از صاحب خانه به دادگاه شکایت کرده بود که چرا دیوار بلندی ساخته؟ و عجیب آنکه دادگاه صاحبخانه را محکوم کرد نه دزد را ولی صبورانه گذشتم.

دلیل آنکه سؤالی را پس گرفتیم هم، نوعی احترام به اعتراض حضرت امام بود و هم نشان دادن مظلومیت این 8 نفر که با وجود ابراز غیرت ملی و اسلامی و انجام وظیفه در قالب قانون اساسی و قوانین دیگر، برای کار درستی که انجام داده بودند محکوم می‌شدند و شخص خاطی که دستش را بر خلاف قانون پنهانی در دست دشمن گذاشته بود از خطر مجازات فرار می‌کرد.

شنیدم بعدها افراد محترمی از حوزه و از بازار تهران به امام اعتراض کرده بودند و ایشان قول داده بود جبران کند. توده مردم هم هر جا به ما می‌رسیدند در مساجد و نماز جمعه به ما دلداری می‌دادند و ابراز حمایت می‌کردند، هیچکس جز معدود مزدوران هاشمی و خط نحس آنها به ما 8 نفر توهین نکرد و هدف آنها نه فقط 8 نفر بلکه به جناح معروف به 99 نفر مخالف موسوی بود و حتی کار به حمله به روزنامه رسالت و بازاریان رسید. همیشه تهمت طرفداری از مالکین و خوانین به این جماعت می‌زدند.

غیر از این فشار مصنوعی فحاشان باند هاشمی و موسوی و امثال آنها، هیچ فشاری به ما نرسید بلکه همان طور که گفتم جوّ سیاسی جامعه همه به نفع ما و خط امام بود و خط چپ که ادعای مخالفت با آمریکا و لیبرال‌ها را داشتند، مفتضح شده بودند که در جناح طرفداران آمریکا قرار گرفتهاند و به دروغ شعار می‌دهند.

اگر صلاح میدانید درباره ماجرای 99 نفر و رای منفی‌تان به نخست‌وزیری میرحسین موسوی هم بفرمایید.

درباره ماجرای 99 نفر نماینده مجلس که به نخست وزیری میرحسین موسوی در دور دوم نخست وزیریش رأی ندادند من قبلاً مطالبی گفته‌ام، حاصل موضوع این بود که رئیس جمهور وقت (آقای خامنه‌ای) با آن که در دوره اول ریاست قوه مجریه خود با علاقه و اصرار میرحسین موسوی را برای نخست وزیری انتخاب کرده بود ولی در دو سال اخیر آن دوره حرکات و اقداماتی سیاسی و اجتماعی و اداری از طرف موسوی پدید آمد که رئیس جمهور وقت احساس خطر برای نظام کرده و اندک اندک به این نتیجه رسیده بود که در دوره دوم او را انتخاب نکنند. موسوی با هاشمی و بخش‌هایی از جماران از جمله فرزند امام ارتباطاتی مستقیم و مؤثر ایجاد کرده بود و به محض اطلاع از نظر آقای خامنه‌ای به آنها متوسل شده بود که امام را واسطه قرار دهند و در نتیجه امام خمینی بدون آنکه دستور و امر شرعی یا قانونی بکند، برای حفظ مصلحت فرضی اظهار میل کرده بودند که موسوی بماند، گفته شد که به امام گفته بودند اگر موسوی نخست‌وزیر نشود در جبهه جنگ خلل وارد می‌شود و مدافعان جنگ طرفدار موسوی هستند.

 

اقلیت طرفدار هاشمی و موسوی آن را چماقی ساختند تا نمایندگان را مرعوب کنند

از این تمایل اخلاقی امام، غوغایی بزرگ بر پا کردند و در مجلس اقلیت طرفدار هاشمی و موسوی آن را چماقی ساختند تا نمایندگان را مرعوب کنند. عده‌ای از نمایندگان واقعاً به عدم صداقت و صلاحیت میرحسین موسوی و دروغ بودن تأثیر او در جبهه جنگ و روحیه سربازان علم داشتند، عده‌ای هم مردّد شده بودند. نتیجه تردیدهای نمایندگان این شد که عده‌ای، 99 نفر وظیفه خود را در این دانستند که به وی رأی ندهند با آنکه مرید و عاشق امام بودند ولی فریب اطرافیان و طرفداران موسوی را هم می‌دانستند.

خود من تا صبح روز رأی‌گیری در یک بن‌بست و برسر یک دو راهی قرار گرفته بودم از طرفی حقیقت امر و دروغی را که به امام گفته بودند می‌دانستم و از طرفی چهره امام در برابرم مجسم می‌شد و دلم بر مظلومیت او می‌سوخت و جرات به رأی مخالفت پیدا نمی‌کردم. اما اول صبح قبل از حرکت از منزل به خودم جنبیدم و تصمیم گرفتم دل یکدله کنم مخصوصاً عده زیادی از نمایندگان درباره رأیی که می‌خواستند بدهند همیشه با من مشورت می‌کردند و من باید برای آنها جواب داشتم، این بود که قرآن را برداشتم و استخاره کردم و جواب عجیبی آمد که تکلیف مرا روشن کرد. آخر آیه آمده بود که «حُرمَّت ذلک علی المؤمنین

 

گفتم که قطعاً رأی نخواهم داد 

وقتی به مجلس وارد شدم بسیاری از نمایندگان که از نظر و رأی من پرسش می‌کردند گفتم که قطعاً رأی نخواهم داد، نتیجه رأی مجلس امضای نخست وزیری میرحسین موسوی شد منهای 99 نفر که رأی نداده بودند و بعدها هم امام با هوشیاری به عمق قضایا پی برده بود و شخص رئیس جمهور (آقای خامنه‌ای) هم بعدها گفته بود که ایشان هم نفر صدم بوده است.

انتخاب میرحسین در دوره دوم وزر و وبالی است که دامن همه را گرفت و ضایعات و صدماتی داشت که ظاهراً هنوز درباره آن چیزی نوشته نشده و یکی از سیئات هاشمی هم شمرده می‌شود، و یک نمونه و مصداق آن تحمیل پذیرش قطعنامه ضد جنگ به امام و امّت و کمک به صدام و به سیاست آمریکا بود.

تحلیل کلان شما از این ماجرا پس از گذشت نزدیک به 30 سال چیست و آیا ماجرای مک فارلین برای امروز، مخصوصاً اکنون که درگیر مذاکرات هسته ای هستیم درسی دارد؟

ماجرای ارتباط به ظاهر کاخ سفید با باند هاشمی، در واقع فقط ارتباط رئیس جمهور وقت آمریکا با ایرانی‌ها نبود بلکه حکومت در سایه و مدیران سیاست آمریکا که بیشترشان صهیونیست هستند دنبال آن بودند و هستند. یعنی با تغییر رئیس جمهوری آمریکا، آن سیاست از بین نرفت و به صورت‌های مختلف، از جمله کارگزاران ـ اصلاح‌طلبان و امثال آنها ـ خودش را نشان داد و فتنه 88 و فتنه آزمایشی سال 78 هم از جلوه‌های همان سیاست بوده است.

طرح مسأله خرید اسلحه از آمریکا، برای اداره جنگ یکی از سیاست‌های طرف ایرانی بود و مسأله کمک به کونتراهای ضد ساندنیست از سیاست‌های طرف آمریکایی و هر دو هدف اصلی مشترک را در پوشش قابل قبول و باورکردنی این دو بهانه دنبال می‌‌کردند.

دلایل و قراینی بر این حقیقت همیشه وجود داشته و گاه گاه تکرار می‌شود. حضور فعال و به اصطلاح تکیه‌گاه شدن هاشمی در همه وقایعی مثل فتنه سال 88 و قبل از آن و عدم انصراف او از پیگیری رسیدن به رهبری نظام و دفاع از اهداف و منافع آمریکا در نقل قول‌های دروغ از امام و اصرارهای چند ساله او در اتمام جنگ و باصطلاح نوشاندن جام زهر قطعنامه منحوس به امام و دیگر گفته‌ها و مصاحبه‌های مشابه دیگر و مخصوصاً روابط مستحکم دیپلماتیک و سیاسی با سعودی‌های خصم لدود ایران و شیعه، همه قراین و دلایلی عقل پسند بر وجود رابطه پنهانی و اصرار آمریکا بر  به قدرت رساندن این شخص است.

این ماجرای به ظاهر شکست‌خورده و فراموش شده، یک برنامه و سیاست دائمی آمریکاست و در هر مقطعی به صورتی خاص ظاهر و عمل می‌شود و در ایران هم از طرف افراد سست عنصر و وطن فروش همیشه استعداد همبستگی با آمریکا وجود داشته و خواهد داشت، بنابراین در همه مقاطع سیاسی باید منتظر نوعی نزدیکی با آمریکا و خیانت به ضرر ملت و نظام از طرف برخی افراد طرفدار تماس با آمریکا بود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۱۷:۱۰
محسن مطلبی کربکندی
ما ول کردیم ولی دشمن رها نمی کند

آقای مطهری ببینید که خیانت های آقای موسوی چه کرد

چند تحریم بخاطر بحث 88 به این جامعه تحمیل شد

چقدر سوء استفاده که از 88 شد 

آن وقت شما می گویید دیگر مسائل 88 را نگویید

شما نگویید آنها می گویند 

آنها رها نمی کنند.




امروز بعد از گذشت قریب به هفت سال ، یک نویسنده از جریان سال 88 می گوید و شعار : نه غزه ، نه لبنان ، جانم فدای ایران

می گوید که ایرانیان با این شعارشان گفتند که با تامین مالی حزب الله مخالفند و ...

و چه استدلال های چرت و پرت دیگری که 88 تقدیمشان کرد 


سال 88 نه، فتنه گران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۵ ، ۱۵:۰۹
محسن مطلبی کربکندی